مونولوگ

‌‌

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند


محبوبا!
دیشب از فرط هیجان خوابم نمی‌برد.
شنیده‌ای که می‌گویند "تموم شهر خوابیدن، من از فکر تو بیدارم؟"
فکر قرار امروزمان، دیداری که بالاخره قرار بود محقق شود، آرزویی که قرار بود به دستم برسد و اشتیاقی که پس از این هجران طولانی می‌رفت که وصال برسد...
سنگین بودم از فکرت و زور خواب نمی‌رسید که مرا ببرد!
اما همزمان پر بودم از تشویش و دلهره و ترس!
دنیا که خالی نشده. که فقط تو بمانی و من. گیر و گورها همچنان کنارمان هستند.
دیروز با مامان و آقای صحبت کردم، به لطایف‌الحیل بالاخره موفق به اخذ رضایتشان شدم! باورت می‌شود بگویند برو؟ بگویند امشب زودتر بخواب که فردا به موقع به قرارت برسی؟
اما مشکلات سابق به قوت خود باقی بودند و همین پای رفتنم را سست می‌کرد.
اگر کسی مرا آنجا ببیند؟ کنار تو؟ می‌دانی که چه‌ها می‌گویند.
دیروز آقای با ناراحتی می‌گفتند در حالی که می‌توانی گزینه‌ی بهتری را انتخاب کنی، چرا مصر به انتخاب سطحی خودت هستی؟ اگر خواهرشوهر خواهرت که همان نزدیکی‌هاست، بیاید و تو را آنجا ببیند؟
دیشبم شبیه شب‌های امتحان گذشت، بی‌خوابی، خواب و بیدار، خوابِ شبیه بیداری و خواب تو!
دمدمای صبح، خدا به دادم رسید.
دقایقی قبل از فجر، بیدار شدم. الهام شد که فرشته‌های دوش‌سوار! از حال زارت مغموم گشته‌اند. استخاره‌ای کن که راه نشانت دهم!
متاسفم عزیزم، دیروز که قرار گذاشتیم، به ملاقات امروز یقین داشتم. اما با خواندن جملات نهیب و تحذیر، هرچه در دلم بود، از علاقه و شوق و جنون، همه به ناگاه بخار گشته به آسمان رفت!
و بدان که برای رسیدن به تو حاضر نیستم به هر شرایطی تن بدهم.
بدان دیگر دیوانه‌ی همیشگی نیستم! چشمانم باز شده.
نمی‌توانم دوازده ساعت در روز کار کنم و در این وانفسای اقتصادی ماهیانه پانصد تومان هم نگیرم!!!
نمی‌توانم ببینم که از عشق پاک من سوءاستفاده شده و جلوی چشمان خودم به بیگاری رضایت می‌دهم!
نمی‌توانم عروسی فلانی و تولد بهمانی و عید فلان و مناسبت بهمان را نباشم، به این امید واهی که استاد خشک‌کار و ترکار نظر لطفی به بنده بفرمایند و قلق شیرینی نخودچی و راز برش تمیز رولت و دستور تهیه‌ی کاور شکلاتی بی‌نقص را یادم بدهند!
بله محبوبم
من
امروز
ساعت نه و نیم
به دیدارت نیامدم
چون هنوز چیزهای مهم‌تری هست که لازم باشد دوازده ساعت در روز برایشان وقت بگذارم.
بله عزیزم
بله خوشگلم
مرا به عنوان بردست قناد پذیرفتند و من نخواستم!
بله گل‌گلی من
من تو را پس زدم

پس تا درودی دیگر بدرود :|



+ دوست داشتم یه بار تو وبلاگ بگم خخخخخخخخخخخخ
+ و دوست داشتم مثل این وبلاگایی که خیلی کامنت زیاد دارن، منم یه بار بگم "کامنت‌های پست قبل در اسرع وقت تایید میشن" بازم خخخخخخخخخ
+ ببخشید بچه‌ها! سرم شلوغه!!! کامنت‌های پست قبل در اسرع وقت تایید میشن. [گفتم] =)))

  • نظرات [ ۳ ]
ار کیده
۲۱ اسفند ۹۷ , ۲۱:۵۹
ای بابا
اول هر کاری سخت و بیگاری گونه ست.... میرفتی دنبال علاقه ات :)

پاسخ :

مشکل اینه که من یه ماهه می‌خواستم سر و تهشو هم بیارم و بیام بیرون :دی

اما نه، واااقعا بیگاری بود. جاهایی بودن که با ساعت کاری مشابه حدود دو و نیم برابر حقوق می‌دادن. اما خب برام دور بود، نمی‌تونستم برم.
من ...
۲۲ اسفند ۹۷ , ۰۰:۵۸
یعنی استخاره کردی و بد اومد؟
ای بابا‎):‎
ایشالا یه حای نزدیک با درآمد معقول به سراغت بیاد‎(:‎
اصلا من آشپزخامه رو میخونم دلم میخواد تو خونتون میزیستم
فرزندخونده نمیخواین؟

پاسخ :

اوهوم نمی‌دونم چطوری و چرا استخاره کردم! چون من زیاد اهل استخاره نیستم :)

ای خواهر! آواز دهل شنیدن از دور خوش است :))
س _ پور اسد
۲۳ اسفند ۹۷ , ۱۱:۱۴
سلام 
- بزرگ شدی :)
- هیچ وقت "پدر و مادر" را در شرایط فوق قرار نده ؛ رضایت در اون شرایط! یعنی "پاره ایی از جگر بریدن" :(  (فقط خدا می داند هنگام رضایت چه بر آنها گذشته)
- در اردو های جهادی دانشجویی شرکت کن برای روحیت خوبه :)) از تخصص و تحصیلت هم استفاده میشه :)
- تصمیم عاقلانه ایی (به مدداستخاره) گرفتی :) امشب هم خودت هم والدین محترم با آرامش می خوابید. حظا"سعیدا
- تسنیم باش و بر تصمیم ت بمان
وفقکم و ایانا

پاسخ :

سلام
آره، یه دو سانتی هم بلندتر شدم =)
چه شرایطی آخه؟ من برم تو قنادی کار کنم به پدر و مادرم سخت می‌گذره؟ فکر نکنم! :)

اردوی جهادی قبلا ثبت‌نام کردم. تماس گرفتن و دیدن مهر نظام پزشکی ندارم، گفتن موفق باشید و خداحافظ :)

دعا کنید برام :)
ممنونم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan