مونولوگ

‌‌

جمعه‌ای که قرار بود تنهایی کل خانه را بتکانم!


امسالم مثل هر سال، خیلی از پارک‌های شهر از هشتم تا پونزدهم نهال توزیع می‌کنن. من و مامان هم صبح رفته بودیم پارک نزدیک خونه‌مون که برای خونه‌ی خواهرم که باغچه داره، نهال بگیریم ^_^ تو صف بودیم که یه مشاجره‌ای سر نوبت و بی‌نوبتی شد. مامانم گفتن که حق بقیه رو ضایع نکن، برو آخر صف وایستا، ما که راضی نیستیم. اونم برگشت گفت ببین حالا زبون افغانی هم سر ما درازه! پاسپورتمو سفت گرفتم و اصلا برنگشتم که بهش نگاه کنم. الان دارم خاک تو سر عزت‌نفسم می‌کنم که برنگشت یقه‌شو بگیره و جوابشو بده. اساسا آدم یقه‌بگیری نیستم متاسفانه. بله، متاسفانه. متاسفانه آدم یقه‌بگیری نیستم تو این اوضاع یقه‌بگیری. و نمی‌دونم واسه شیش تا نهال پنج تومنی ما تو اون صف چیکار می‌کردیم؟ شاید چون فقط در حالت معمول به فکر کاشتن نیستیم و اینطور به نظرمون اومده که داریم به زمین و زمینیان من‌جمله اونایی که بهمون نهال میدن، لطف می‌کنیم که چیزی می‌کاریم و ازش مراقبت می‌کنیم تا آلودگی کمتر باشه!!! 😂 واقعا هم که! خودمون که لابد دی‌اکسیدکربن تنفس می‌کنیم!
القصه، نفری دو تا نهال میوه و یه سایه می‌دادن. برای من یکیش اسم داشت که گلابی بود، بقیه‌شونم لپ‌لپ‌طورانه باید صبر کنیم ببینیم چی از توشون درمیاد و آیا اصلا درمیاد یا نه :)


اصلها ثابت و فرعها فی‌السماء :)

اینجا من و مامان داریم میگیم مال من بلندتره، نه مال من بلندتره 😂 یه چیز جالب هم اینکه من تو ذهنم بود الان میریم نفری یه گلدون با یه نهال سرسبز بهمون میدن، اما با تصویر بالا که مواجه شدم خیالاتم خشکید :| در این حد با گل و گیاه بیگانه‌ام. حالا ما تا ده سال پیش باغچه داشتیم تو حیاطمون این هوا! درخت انجیر و انگور و انار و گوجه‌سبز و گل و گل و گل و گل و گل! در حدی که یادمه ابتدایی بودم، همسایه‌ها صبح زود میومدن از خونه‌مون سینی سینی گل می‌بردن. سینی هم نه سینی، بلکه سیییینییییی! وه که چه دورانی بود، چه گلستانی بود، چه بوی علفی آمد الان! نفس بکشین، بوووو بکشین، به!
و اگه حالا من این باشم، خوش به حال در آپارتمان بزرگ‌شده‌ها پس :)

بعد با هدهد رفتم برای مانتو پارچه خریدم، قراره خودش برام بدوزه. ترکیب مشکی و قرمز شیک میشه نه؟ بله، می‌دونم میشه. منتها من مشکی و لیمویی کم‌حال طرح‌دار گرفتم :) البته یه قرمز هم خواهم گرفت که گاهی به‌جای قسمت لیمویی کم‌حال طرح‌دار، قرمز بپوشم :)

انصافا بیاین قطع دنبال بزنین، اینا چیه می‌خونین واقعا؟ =)

عصر هم بقیه رفتن خونه‌ی عسل که نهال‌هاشو بکارن، من موندم خونه. چهارراه استانبول رو دیدم و برای مرحومین پلاسکو گریه کردم :'( فیلمش آبکی بود، ولی خب یادآور واقعیت دردناکی بود. از همه بدتر اینکه یه جایی گفت ما هیچ‌کدوم مدیریت بحران بلد نیستیم و سه ساعته همه داریم دور خودمون می‌چرخیم و من چقدر به حال این وضع غصه خوردم. چه حقیقت دردناکی.

سپس مهمان آمد و من در فکر اندر شدم که حالا من تنهایی بشینم چی بگم باهاش؟ مگه حرف مشترک داریم؟ و یک و نیم ساعت بعد یعنی حدود نیم ساعت پیش، در حالی رفت که شصت هفتاد درصد توپ دست من بود! و من ایمان آوردم به اینکه خانوما، حرف زدن تو خمیره‌شونه، کافیه اراده کنن یا بعضی‌ها مثل من کافیه مجبور باشن تا این بالقوه، بالفعل بشه :)))

+ راستی میگن هر شش درخت، آلودگی یک خودرو رو خنثی می‌کنه. علیکم بالغرس النهال و الشجره 😊

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan