مونولوگ

‌‌

بن‌بست باز


کلی وقت میذارم، میشینم خودمو تحلیل شخصیت می‌کنم، شخصیت دور و نزدیک خودمو ترسیم می‌کنم، گیر و گورهای ساده و پیچیده، نرمال و آنرمال، شایع و غیرشایع روانیمو درمیارم، برچسب‌های عجیب و غریب به خودم می‌زنم و با خودم میگم اینا بدترین مشکلات دنیاست و درصدد برمیام که با همکاری یک متخصص رفعشون کنم. در آخر هم که حسابی از خودم شاکی شدم و به اندازه‌ی کافی در باتلاق ناامیدی و تنهایی دست و پا زدم، به این نتیجه‌ی بدیهی! می‌رسم که بالاخره بعضیا اینجوری‌ان، بعضیا اونجوری. قرار نیست که با زور چکش و حرارت بشم اونجوری و بعد باز از دور ببینم بعضیام اینجوری‌ان. حالا اینکه چرا وقتی هنوز اینجوری‌ام خدا آدمای اینجوری سر راهم نمیذاره و بلافاصله بعد از اونجوری شدن، قراره گر و گر آدمای اینجوری ببینم، احتمالا واسه اینه که خودم چشم ندارم اینجوری‌ها رو ببینم؛ وگرنه مگه میشه تو این دنیا هر آدمی واسه خودش تنهایی تو یه دسته باشه؟ البته اینکه تنهایی آدما ذاتیه و هیچ‌وقت از بین نمیره رو کار ندارم. اما معمولا آدما چند نفر چند نفر، ظواهرشون با هم مچ میشه، من چرا با هیچ گروهی، حتی ظاهرا مچ نمیشم؟ یعنی در واقع چرا اون گروهو تا حالا پیدا نکردم؟ و سر این واکاوی مجدد باز میشه و پهن میشه و با یه نتیجه‌ی آب‌دوغ‌خیاری دیگه دوباره کوکش می‌زنم تا حمله‌ی بعدی...

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan