یه کورسوی امیدی دوباره در دلم روشن شده!
هفتهی پیش خالهام با خونوادهش از کابل اومده بودن و بعد از یه نصف روز رفتن به سمت کربلا. شوهرخالهم مهندس عمرانه و کارش هم تو کابل خوبه. داداش منم داره عمران میخونه و سال آخرشه. آقای چند روز پیش میگفتن به شوهرخاله بگیم دست پسر ما رو هم یه جایی بند کنه. این یعنی میخوان بفرستنش کابل!!! میتونستم از همون المشنگهها راه بندازم که چرا موقع رفتن من بهانه ردیف میکنین که کشته میشی و انتحاریه و انفجاره و فلانه و بهمانه، ولی واسه پسرتون میگین "اون که تو خیابون کار نمیکنه، تو شرکت میشینه، شرکتو که منفجر نمیکنن"! انگار من کف خیابون کار میکنم :| اما خب نه تنها المشنگه راه ننداختم، بلکه خیلی هم استقبال کردم و گفتم خیلی خوبه و اینا :))) شاید فرجی شد و به خاطر حضور بورادر، به منم اجازه دادن برم :| دیگه واقعا کمکم داره درسهام فراموشم میشه و انگیزهای هم برای مرور ندارم.
خیلی جالبه که من الان سه تا پلن نصفهنیمه برای آیندهم در دست دارم! افغانستان الی الابد، ایران الی الابد و یه جای دیگه الی الابد! اینام مثل پلنهای شیش ماه پیش که کلا با این یکیها فرق داشت، چند ماه، نهایت یک سال دیگه کلا بسته میشه. خدایا من تا کی پلن طراحی کنم، خراب بشه؟ باور کنین سردرگمی و اینکه ندونی باید چه برنامهای بریزی بدترین وضعیته. من اگه مطمئن باشم که میرم افغانستان، الان شروع میکنم درس میخونم، تکستهای جدید رو میخونم و تا حد ممکن تجربه کسب میکنم. اگه بدونم اینجا خواهم موند یه کارهای دیگهای صورت خواهم داد. اگه بدونم جای سومی خواهم رفت، خب میشینم مثل دختر آدم زبان میخونم! این سه تا با این زمان من، نه اینکه قابل جمع نباشه، اما اونقدر وقتگیره که حتما باید انگیزهی قوی و مسیر مشخص داشته باشم تا از پسش بربیام.
خدایا، لطفا لطفا لطفا تمومش کن و بالاخره منو بذار اونجایی که بدونم تا آخر عمرم قراره همونجا باشم. مسیرم مشخص بشه، اینقدرهام تنبل نیستم واقعا. یعنی حداقل اینطور فکر میکنم :)
- تاریخ : شنبه ۱۲ آبان ۹۷
- ساعت : ۱۲ : ۲۲
- نظرات [ ۰ ]