مونولوگ

‌‌

شب‌مرگی


راستیتش گاهی از خوم شاکی میشم که چرا فلان حرف رو زدم و فلان کار رو کردم. (بی‌ربط به فکر اصلی: هه، حتی الان نگران اینم که کسی بگه نچ‌نچ! شب اربعین به‌جای تسلیت و پست اربعینی چه روزمرگی‌های بیخودی نوشته). نگران اینم که برداشت نادرستی از افعال و اقوال من داشته باشن که بهم ثابت شده خیلی هم نگرانیم بی‌مورد نیست. ولی واقعا در این لحظه دیگه احساس خستگی می‌کنم، خب به درک که چی فکر می‌کنن اصلا. کِی تو زندگیم بقیه همون‌جور شنیدن که من گفتم؟ و یا چند درصد مردم اینطوری‌ان که حرفشون همونجور به گوش مخاطبشون می‌رسه که از دهنشون خارج میشه؟ پس چقدر واقعا مهمه؟ در اون حدی که من ساعت‌ها حرص بخورم؟ برای اون ده دقیقه(خونه‌ی پُرِش)ای که طرف راجع به حرف من فکر کرده و با خودش گفته چه دختر احمقی، چه حرف‌های چرتی؟ ساعت‌ها؟ البته من از خودم راضی‌ام، چون قبلا ساعت‌ها نبود، روزها بود.
باشه، من آدم دهن‌بین و منتظر تایید مردم، شما خودباورهای آزاد از هر آنچه که رنگ تعلق می‌پذیرد. لطفا پرهیز کنید از اینکه بگویید "من هیچ‌وقت نظر بقیه در مورد خودم، برام مهم نبوده و همیشه بدون ترس نظر واقعیم رو گفتم و هیچ‌جا حرفمو قورت ندادم و همیشه حرف حق رو زدم و همیشه ال کردم و همیشه بل کردم..." حرف‌هایی که واقعا زیاد می‌شنوم و از دیدن این همه آدم آزاداندیش که به راحتی و بدون نگرانی برای از دست رفتن دوستی‌ها و ایجاد کدورت‌ها عقیده‌شونو ابراز می‌کنن هم متعجب میشم هم متفکر.


سال فک کنم سوم دبیرستان برای اولین بار با این مکعب خوشگل آشنا شدم. یه روز دختر دبیر حسابان یا هندسه‌ی هم‌کلاسی سابقم که رفته بود رشته‌ی ریاضی اومده بود کلاسشون و برای همه‌شون نفری یه دونه روبیک آورده بود و تا همین‌جایی که تو عکس می‌بینین (کامل کردن وجه بالا و درست کردن دو ردیف فوقانی چهار وجه طرفی) بهشون یاد داده بود. زنگ تفریح بود یا زنگ ورزش که دوستم روبیکش رو آورد پیش من و بهم یاد داد. گفت هروقت بقیه‌شو گفت بهت یاد میدم، ولی یا اون دختر دیگه نیومد مدرسه‌ی ما یا دوستم فراموش کرد به من یاد بده. ظلم بزرگی کردن واقعا، تا الان من فقط تا همین‌جاشو بلدم. یادم نیست روبیک خودمو کی خریدم. دانشگاه که می‌رفتم چند بار سعی کردم بقیه‌ی فرمول‌هاشم یاد بگیرم، ولی نشد که نشد. دو روز یادم بود، بعد کلا فراموششون می‌کردم. هیچ‌وقت هم دقت کردم علت حرکاتی که نمی‌دونستم رو بفهمم، شاید اینطوری تو ذهنم می‌موند. روبیک منو بره‌ی ناقلا ترکوند! اینم روبیک هدهده که انقد گیر داره آدم دو دور می‌چرخوندش بیزار میشه از هر چی روبیکه.



+ بهم‌ریختن روبیک هم از اون کاراییه که خوشم نمیاد. یکی باید درست کنه، یکی بهم بریزه.

+ همون‌جور که کندی‌کراش و 2048 و بقیه‌ی بازی‌ها از نظر من چرتن، این بازی هم به محض یادگرفتنش تبدیل به چرتیات میشه. تو بلدی کاملش کنی، خب چرا دوباره تکرارش می‌کنی؟ مگر اینکه بخوای با روش متفاوتی حلش کنی. منم سالی یکی دوبار اگه بیاد جلوی چشمم باهاش ور میرم، ولی خب این تعداد پایین چیزی از چرت بودن کارم کم نمی‌کنه.

+ اینم بگم واسه اونایی که دوست دارن یاد بگیرن، به شرطی که نگین کل اگر طبیب بودی و اینا؛ روبیک فقط چند تا فرمول ساده است که باید حفظ کنین. درسته که بعضی حرکاتش با استدلال‌های ساده‌ای بدون فرمول هم انجام میشه، ولی کلا اگه فقط حفظ کنین هم مشکلی نیست. چون دیدم خیلی‌ها فکر می‌کنن این یه بازی هوشیه، ولی باید بگم اگه از حافظه‌ی متوسطی هم برخوردارین مثل آب خوردن می‌تونین کاملش کنین (حالا باز نیاین بگین حافظه جزء هوشه). فرمول هم که میگم فقط به‌چپ‌چپ و به‌راست‌راست و ایناست، نه فرمول ریاضی.

+ شب‌مرگی یعنی داری از خستگی و خواب‌آلودگی می‌میری، ولی طبق عادت باید یه مقداری تو شب زندگی کنی؛ قبل از خواب.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan