مونولوگ

‌‌

درمانگاهانه

اون خانمه بود که سقط مکرر داشت (چهار تا) و این بار سرکلاژ شد و از بس مشکل و درد و فلان و بهمان داشت هر هفته و یا هفته‌ای دو بار میومد درمانگاه و هفته‌ی پیش علائم پره‌اکلمپسی (فشار بالا و مسمومیت بارداری) داشت و فرستادیمش تو سی و پنج هفته بستری شد، یادتون هست؟ نه نیست، چون اینجا در موردش نگفتم. هفته‌ی پیش سزارین شد! البته خدا رو شکر که بخیر گذشت و بچه‌ش با وجود نارس بودن NICU هم نرفت، ولی خیلی مرارت کشید در راه بچه‌دار شدن. واقعا خدا به این مادرا صبر مضاعف میده، وگرنه کی حاضره راهی که چهار بار به شکست انجامیده رو با این سختی‌ها دوباره طی کنه؟

یکی از مریضامونم جمعه زایمان کرد، الان اومده بود با علائم آپاندیسیت. خدا رحم کرده سه روز پیش اینجوری نشده، وگرنه اون وسط دردش تو درد زایمان گم می‌شد ممکن بود خیلی اتفاق بدی بیفته.

چقد مریضای هندیمون زیاد شده! فکر کنم به همدیگه آدرس اینجا رو میدن. نکته‌ای که تو مریضای هندی برام جالبه اینه که اکثرا خانم‌هاشون یا همسن آقایونن یا بزرگترن ازشون.

از مدتی قبل، هر وقت وارد اتاقم تو درمانگاه میشم، اول میرم چک می‌کنم کسی تو اتاق خانوم دکتر هست یا نه. اتاق‌های ما در واقع یه اتاق بوده که وسطش یه دیوار کاذب کشیدن و یه قسمتیش هم بازه و در نداره و میشه ازش رفت و آمد کرد. چیزی شبیه این.

 ____________________________________________________________________
[___________________________________________________________________]







؛@
؛@
؛@

 ______________________________________________________
[_____________________________________________________]










                                        🔲                                                          
 ____________________________________________________________________
[___________________________________________________________________]


اون مربع مشکی میز خانم دکتره، اون سه تا @ هم جالباسی اتاق منه که یه دونه قرینه‌ش هم تو اتاق دکتر هست و متاسفانه دقیقا جلوی اون مثلا‌ورودی نصبشون کردن.
من همیشه زودتر از دکتر می‌رسم. اگه پذیرش سرجاش نشسته باشه سلام علیک می‌کنیم با هم و بعد من می‌چپم تو اتاقم و معمولا بیرون نمیام. اگر هم نباشه سرجاش نمی‌گردم دنبالش و اون خودش بعدا از رفت و آمد مریض به اتاق متوجه ورود من میشه. چند هفته‌ی پیش مثل همیشه وارد شدم و دیدم هیچکس تو درمانگاه نیست و رفتم تو اتاق. چادر و کیفم رو درآوردم گذاشتم رو میز خودم و رفتم سمت جالباسی و مدت مدیدی سرم رو بالا گرفتم و به جالباسی خیره شدم. نمی‌دونم خسته بودم، حوصله‌ی درمانگاهو نداشتم یا چی، ولی برخلاف همیشه که تندتند لباسمو تعویض می‌کردم و روپوش می‌پوشیدم، همونجا رو به جالباسی ایستاده بودم و فقط نگاه می‌کردم. کم‌کم یه حسی در من به وجود اومد که یکی داره نگام می‌کنه! مثل این فیلم‌ها، دقیقا مثل فیلم‌های ژانر وحشت که آدم فک می‌کنه یه هیولا پشت سرشه و کم‌کم سرشو برمی‌گردونه و پشت سرشو نگاه می‌کنه، یواش یواش برگشتم سمت اتاق دکتر. یه چیز وحشتناک دیدم ولی مثل فیلم‌ها جیغ نزدم و به هوا نپریدم؛ فقط چشام گرد شد. یه آقا نشسته بود اونجا و در سکوت داشت نگاه می‌کرد! فهمیدم باید دکتر باشه. من در سکوت به دیوار خیره شده بودم، اونم در سکوت به من خیره شده بوده و فک می‌کرده این دیگه کیه؟ مریضه؟ پس چرا نمیاد پیش من؟ دیوانه است؟ چرا رو به دیوار ایستاده و به جالباسی نگاه می‌کنه؟ با چشمای گرد همچنان نگاه می‌کردم که گفت شما؟ قضیه رو سریع جمع کردم و از خجالت مثل فشنگ پریدم بیرون 😂
اتاق ما اختصاصی زنانه و اون روز به خاطر تعمیرات، اتاق دکتر داخلی خراب بوده و اومده بوده اتاق ما. منشی هم نبود که بهم بگه اتاق اِشغاله.
دیگه حالا حتی اگه منشی بگه تو اتاق کسی نیست و حتی اگه چراغ‌های اتاق خاموش باشه، باز هم یه شبه‌ترسی باهام هست که هر وقت میرم تو اتاق باید همه‌جا رو چک کنم ببینم کسی هست یا نه.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan