حدود یک سال پیش من با تعمق در اوضاع منزل به این نتیجه رسیدم که خونهی ما پیر شده! این پدیده برای خونههایی پیش میاد که بیشتر مادر یا گاهی پدر و یا هردو به ضربالمثل "صد روز به بار، یک روز به کار" معتقد باشن. تو خونهی ما هم مامان خانوم اهل دور ریختن هیچی نیستن. البته بهتره بگم نبودن، چون با کار کارشناسیشده الان خیییلی بهتر شدن :)
من فهمیده بودم که ما ظاهر خونهمون مرتبه، اما از درون شبیه یه انباری بزرگه و به اصطلاح من دیگه جوون نیست. مامان طی سالیان خیلی دراز همه چی رو ذره ذره جمع کرده بودن، بدون اینکه قبلا فضایی براش آماده کنن و مثلا یه دونه پیچی که ظاهرا هیچ جایی نمیگیره، الان شده مایهی دردسر. میخواستم تلاش کنم برای بهبود اوضاع، ولی نمیشد، مقاومت شدیدی جلوم وجود داشت. اعصابم خیلی خرد بود. من عاشق نظمم، عاشق فایلبندی، دستهبندی، گروهبندی و معین بودن جای کوچکترین اشیاء. اما هر کاری میکردم فایده نداشت، اجازهی دور ریختن چیزی نداشتم، بودجه برای خرید لوازم مورد نیاز برای دستهبندی بهم داده نمیشد و... .
نمیشد که نمیشد. به این نتیجه رسیدم که الان تو قلمرو مامان کاری از پیش نمیبرم، باید صبر کنم هر وقت رفتم خونهی خودم اونجا نظریاتمو پیاده کنم. ولی این هم نمیشد :( بالاخره زندگی آدمو درگیر میکنه و نمیشه صرفا با فکر به آرامش آروم شد. این بود که ناخودآگاه به متد خود مامان متوسل شدم؛ کمکم، آروم، ذره ذره، تدریجی شروع به سر و سامون دادن به قسمتهای مختلف کردم. البته سرعت اصلاحات خیلی پایینه و اتفاقا موفقیتش هم به همین علته؛ چون حساسیتی ایجاد نمیکنه. تا اینکه امروز تمام این ناخودآگاهها تبدیل به خودآگاه شد. یعنی امروز که برگشتم نگاه کردم به چند ماه گذشته، دیدم کجاهای خونه رو عمقی مرتب کردم، جوری که دیگه بهم نریزه. اگه وسیلهای لازم بوده [چه تبدیل اسقاطی به نو و چه لوازم جدید] با هر ترفندی [پول آقای یا پول خودم] شده خریدم، چیزی دورریختنی بوده مامان رو راضی کردم و یا حتی قایمکی و با اطلاع بعدی! از شرش خلاص شدم. البته نمیدونم چرا مامان و آقای، هر دو، خیلی راحتتر از بقیهی بچهها به من پول و اجازهی خیلی از کارها رو میدن. همیشه این رفتار مورد اعتراض بقیه قرار گرفته، ولی خب خود مامان و آقای زیربار قبول این ادعا نمیرن! اما من خودم کاملا متوجهش هستم :))) علت اینکه من به چنین توفیقاتی در مرتب کردن خونه نائل شدم هم حتما همینه که تونستم امکانات و پشتیبانی رو جذب کنم!
بعد از این بازنگری هم خوشحال شدم و هم مصمم به ادامه. چند تا برنامهی دیگه دارم که اگه درست پیش بره، بعدش میرم سراغ انباریهای واقعی؛ فضای خالی روی حمامها و طبقهی بالای اشکافها که مملو از آت و آشغاله. مطمئنم پوستم کنده خواهد شد، ولی میارزه. مرحلهی آخر آخر آخر موکول میشه به بعد از رفتن هدهد به خونهی بخت =)) جالباسی خالی میشه، چون عادت داره هرررر چیزی دستشه بندازه رو جالباسی و این منو خیلی عصبانی میکنه. روی دراور خالی میشه، چون دیگه لوازم آرایشی روش نیست. کشوهاش میرسه به من و من میدونم باهاشون چیکار کنم *__* و اینکه تمام کارهای خونه میشه به عهدهی خودم و دیگه به بهانهی اینکه "اینا وظیفهی هدهده" از انجام کاری سر باز نمیزنم و همهچی منسجمتر پیش خواهد رفت.
حالا از نظر بقیه شاید خندهدار بیاد که من برای مرتب کردن داروها، ابزارآلات، حبوبات، ظروف، لباسهای کار، قبوض و... اینقدر خوشحالم و برای بقیهی برنامهم اینقدر مشتاق؛ ولی من خیلی امیدوارم که روزی برسه که تو خونهی ما همه بتونن از پشت تلفن بگن که قبض رسید خمس پارسال کجاست و آیا تو خونه نخود داریم یا نه!
#خونهها_رو_پیر_نکنیم :)
- تاریخ : پنجشنبه ۳ آبان ۹۷
- ساعت : ۱۷ : ۳۴
- نظرات [ ۰ ]