30/07/97 ساعت 19:30
کاملا واضحه که کشش کار تمام وقت رو ندارم. روزهایی مثل امروز که هم صبح میرم هم عصر، نه اینکه جسما خسته بشم، ولی شبش شدیدا خلوت و سکوت میخوام. و سکوت نایابترین متاع خانهی ماست.
شیفت صبح بد بود. دکتر بداخلاق بود. مریضها نوبتهاشون قاطیپاطی شده بود. دکتر هی پذیرشو دعوا میکرد که چرا انقد زیاد نوبت دادی، من مریضم داره زایمان میکنه، باید برم. خیلی از مریضا امروز فشار بالا داشتن. چند نفرو مستقیم فرستادیم برن بستری بشن. یه خانومی که دو هفته پیش اومده بود و به خاطر اینکه در شرف جدایی بود میخواست سقط کنه، امروز اومد و گفت که میخواد نگهش داره. گفت شوهرش مجبورش میکرده که وقتی میخوایم جدا شیم باید بندازیش و حالا شوهرش به خاطر رابطهی نامشروع تو زندان بود و خانم میخواست بچه رو نگه داره. کلا شیفت پرفشاری بود. آخر شیفت هم دکتر با عصبانیت رفت و گفت مریضم زایمان کرد! همون موقع خیلی مصمم شدم که فردا تو تجمع ماماها در اعتراض به اقدامات اخیر متخصصای زنان علیه ماماها شرکت کنم، ولی به احتمال زیاد فردا مامان خواهند گفت یه روز هم که شیفت نیستی بمون خونه.
ظهر اومدم دیدم هدهد نیست و این یعنی تو همون دو ساعتی که خونه هستم باز هم فشار رو منه.
عصر خوب بود، خلوت بود. قسمتهای عقبافتادهی کتابم رو خوندم. یهجا داشت لحظات زایمان رو تصویر میکرد که کلا منقلب شدم و نزدیک بود بزنم زیر گریه. شاید کسی که آشنا نیست به این شدت احساسش نکنه، ولی از نظر من توصیف، فوقالعاده گیرا بود. و بعد بدترین اتفاق ممکن افتاد، خانم سر زایمان فوت کرد و حالا یکی باید میومد گریهی منو جمع میکرد! من بهجای شوهر بیوفاش عذاب وجدان گرفته بودم و سر کار زار زار گریه میکردم و همزمان داشتم فکر میکردم اگه خانم ص و آقای دکتر منو در حالی که دارم به پهنای صورت اشک میریزم ببینن چی بهشون بگم. خدا رو شکر قبل از اینکه کسی ببینه رفتم صورتمو شستم.
ناخن شستم که دو هفته پیش ناگهانی و خیلی عجیب غریب عفونت کرده بود و حسابی پدرمو درآورده بود و یک هفته هم براش دارو خوردم، پوستش ضخیم و سفید شده بود. امروز کمی تکونش دادم دیدم میشه کاملا برش داشت و دردی هم نداره، یعنی مرده. منم همین کارو کردم و از یک طرفش کشیدم، کلا کنده شد. فکر میکردم زیرش پوست جدید تشکیل شده باشه، ولی پوست خیلی نازکی بود و خیلی هم حساس و خیلی هم صاف و یکدست، بدون خطوط نوک انگشت (حداقل غیرقابل رؤیت با چشم غیرمسلح). از صبح که کندمش، از شدت صیقلی بودنش کم شده و انگار داره خط میفته روش، خطوط شناسانندهی من! خیلی عجیب نیست؟ چطور اثر انگشتی که از بین رفته دوباره عینهو قبلش درمیاد؟ ژنتیکو ولش کنین، خیلی عجیبه. وای خیلی عجیب و شگفت و جالب.
چند روزه دنبال یه مرطوبکننده کلی از داروخونهها رو گشتم. نبود که نبود. تو محلهی خودمون فکر نمیکردم پیدا بشه و سراغ هم نگرفتم. اما در نهایت؟ یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم. مغازهی لوازم آرایشی روبروی کوچهمون داشت. مرطوبکنندهی هجده تومنی شده بود هفتاد تومن. دیدم این داره، رفتم بقیهی داروخونهها و لوازم آرایشیهای محلهمون رو هم گشتم. یه جای دیگه هم داشت، چهل و نه تومن. همان را گرفتم. هدهد که میگه به چه دردت میخوره وقتی استفادهش نخواهی کرد؟ این بار به کوری چشم استکبار جوری استفادهش میکنم، که قوطیشم نمونه!
- تاریخ : جمعه ۲۷ مهر ۹۷
- ساعت : ۱۲ : ۵۳
- نظرات [ ۰ ]