مونولوگ

‌‌

در ژرفای یک جهان زنانه

29/07/97 ساعت 18:50
بعد از مدت‌ها امروز رفتم دانشگاه. دانشگاه خودم نه، فردوسی؛ نشست علمی! تنفس تو هوای دانشگاه خیلی خوشمزه بود. وقتی رسیدم اول رفتم نماز خوندم و بعد رفتم آمفی‌تئاتر. از در نمازخونه که اومدم بیرون با یه دختر خانم روبرو شدم. نگاه‌هامون رو هم قفل شد و متفکرانه به هم نگریستیم. اول اون گفت سلام. با لبخند سلام کردم و گفتم "چهره‌ت برام آشناست ولی یادم نمیاد کجا دیدمت." که گفت "دستت درد نکنه، فراموشمون کردی؟ مسابقات؟" گفتم "فامیلت؟" گفت "هاشمی" وای نمی‌دونین، این دختر به قدری ناز و خوب و مامان بود که حد نداره =) گفتم "همونی که همیشه روسری می‌پوشید با طلق؟ :)))" خندید گفت عجب نشانه‌ای!! من اون موقع پیش‌دانشگاهی بودم، اون اول دبیرستان. نمونه دولتی می‌خوند و معدلش بیست بود. فک می‌کردیم بره تجربی و دندون بخونه، ولی الان تو نمازخونه‌ی دانشکده‌ی روانشناسی دانشگاه فردوسی بود! (پرانتز باز: یکی دیگه از بچه‌هایی که اون سال با هم بودیم و در جرگه‌ی نخبگان هم بود رو هم قبلا دیده بودم که پزشکی مشهد رو نیاورده بود و داروسازی می‌خوند، اونجام تعجب کردم. ولی از همه عجیب‌تر این بود که نخبه‌ی نخبگان همون مدرسه که از این دو تا هم بالاتر بود و تو کنکور هم طبق اذعان خودش با سه ماه مطالعه رتبه‌ی 200 آورده بود همکلاس من شده بود! یعنی خودش انتخاب کرده بود که مامایی بخونه! و هیچ ترمی هم شاگرد اول نشد در کل تحصیل! باهوش بود و متاسفانه باهوش‌ها عموما درسخون نیستن :| قبل دانشگاه ازدواج کرده بود و ترم پنج بچه دار شد و گرچه یک ترم از ما عقب افتاد، اما احتمالا در زندگی جلو افتاد. پرانتز بسته) خلاصه بهش گفتم "تو کجا اینجا کجا؟" گفت "ریاضی خوندم و تو کنکور روانشناسی زدم!" مراتب تعجب خودمو ابراز کردم و اون هم مراتب تعجب خودشو از حضور من تو دانشکده‌شون ابراز کرد. خیلی واقعا دختر گلی بود :) موقع جدا شدن گفت "کار می‌کنی دیگه؟" ناخوشایندترین سوالی که تو یه مکالمه‌ی دوستانه می‌تونن از من بپرسن همینه. کاملا حس بی‌مصرفی و بی‌عرضگی بهم دست میده، چون نمی‌تونم و نمی‌خوام همه جا یادآوری کنم که شرایط کار برای من چطوریه. معمولا میگم نه چندان، اِی همچین، کار که نه به اون صورت و عبارات مشابه. به هر حال هنوز هم در نظرم دختر خیلی ماهیه :)
همایش هم بد نبود، سلسله نشست‌هایی با موضوع "زنان" بود. قراره هشت هفته ادامه داشته باشه. دبیر اجرایی‌شون که حرف میزد، گفت "خدا رو چه دیدین؟ شاید هفته‌های بعد تهمینه میلانی، ترانه علیدوستی، لیلا حاتمی و... (چند نفر دیگه از خانم‌های بازیگر) رو هم دعوت کردیم." یعنی واقعا اینا در حوزه‌ی زنان کارشناس‌اند؟ یعنی اینا صاحب‌نظران مایند؟ من که خوشم نمیاد اینا بیان به عنوان صاحب‌نظر برام حرف بزنن. به نظرم همونقد میشه به نظراتشون تو این حوزه استناد کرد که به نظر مادربزرگ بیسواد مرحوم من (فاتحه!). به‌هرحال برای من اینه، بقیه هم می‌تونن نظر خودشونو داشته باشن :) [یعنی من اجازه میدم :)]
بحث امروز تو حیطه‌ی بهداشت و سلامت بود و من با اینکه رشته‌م همین بوده و مطالب رو می‌دونستم، اما برام خالی از نکته هم نبود. اولش هم که یه خانمی در مورد تاریخچه‌ی این موضوع صحبت کرد برام خیلی واقعا جالب بود. دوست داشتم همه‌ش اون صحبت کنه. رشته‌ش تاریخ ایران باستان بود. الان دارم با خودم فکر می‌کنم چطوری قصه‌خوانی رو به عنوان رشته‌ی درسی در نظر گرفتن؟ واقعا چطوری؟ قصه می‌خونیم نمره می‌گیریم :)
نکته‌ی دیگه‌ی امروز، حضور حدود ده تا آقا تو همایش سیصد نفری بود. قبول دارم، خیلی هم زیاد قبول دارم و این ده تا باید صد تا می‌بود. بر اساس سؤال‌های فضایی‌ای که آخر همایش از کارشناس‌ها پرسیده می‌شد، فهمیدم واقعا چقدر سطح اطلاعات حتی خانم‌های تحصیل‌کرده در مورد خودشون و فیزیولوژی بدن خودشون پایینه، چه برسه به خانم‌های تحصیل‌نکرده و بعد چه برسه به آقایون! به قول مجری "بعضیا میگن این بحث‌ها خانمانه است، حضور آقایون چه لزومی داره؟ انگار که ما تو سیاره‌های جدا زندگی می‌کنیم و با هم هیچ تعاملی نداریم!" پس چرا امروز سوال‌هایی پرسیده شد که دقیقا به آقایون مرتبط بود و اون‌ها به عنوان یه سر قضیه درگیر مشکل شده بودن؟

یکی از حاشیه‌های امروز هم یه احمق بیشعور بود که خیلی هم شبیه بهتاش بود و دوست داشتم با لنگه‌کفش بزنمش 😂😒

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan