مونولوگ

‌‌

کلیدر

 

هشت جلد کلیدر رو صوتی خریده بودم از فیدیبو. بعدا جلد نه و ده هم اومد که هنوز نگرفته‌م اونا رو. جلد اول رو روی دور تند گوش دادم. جلد دوم رو برای تمرین صبر و تحمل، با سرعت معمولی گوش دادم. هی دستم می‌رفت تندش کنه، هی نگهش می‌داشتم. چیزی اون جلوها نیست، همین لحظه رو گوش بده. با طمانینه. برداشتی که من از آدما داشته‌م این بوده که فکر می‌کنن من آدم آروم و ملویی‌ام. حتی بار اولی که با جیم‌جیم رفته بودیم کوه کوهسنگی، چشاش گرد شده بود و می‌گفت اصلا فکر نمی‌کردم مثل بز از کوه بری بالا. یعنی بهم نمی‌خوره این حجم ورجه وورجه توم وول بخوره. ولی خب در اصل اسلام دست‌وپامو بسته و نمی‌تونم شوخ‌وشنگ باشم. حالا بعد این همه سال اون حرکات و سکناتِ آروم، شده رفتار غالبم. ولی هنوزم تو وجودم انگار اسپند رو زغال بالا پایین می‌پره و نمیذاره زیاد آروم بگیرم. عجله و تند و تیزی هنوزم جزء ارزش‌هامن. دوست دارم کارها زود به سرانجام برسه. تکلیف همه چیز زود مشخص شه. پرونده‌ها باز نمونن. این جمله‌ی آخرو که جیم‌جیم و میم‌الف هم باهاش آشنان و بهش اشاره می‌کنن که آره تو دوست داری زودتر پرونده‌های باز ذهنیتو ببندی. خلاصه اینکه در راستای کم کردن از عجله‌های غیرضروری، تصمیم گرفتم کلیدرو با سرعت 1× گوش بدم. جلد دو تموم شد. ولی دیگه نخواستم فعلا جلد سه رو شروع کنم. جای بدی تموم شد. اگه دوست دارین بخونین یا گوش بدین بقیه رو نخونین. کتاب در مورد کردهای خراسانه. نه اینکه کتاب قصد قهرمان‌سازی داشته باشه، چون خوب و بد ویژگی‌های آدم‌ها رو با هم میگه، اما چون یه‌جورایی از دو تا شخصیت بیشتر از بقیه یا بولدتر از بقیه صحبت می‌کنه، شاید ذهن خودش دوست داره ازشون قهرمان بسازه. اینا انگار آدم خوبای داستانن. گل‌محمد و مارال. من سال‌ها قبل، از روی داستان مختصری که از شعر ننه‌گل‌ممد شنیده بودم، می‌دونستم مارال که نامزد یکی دیگه است، میشه زن دوم گل‌محمد و گل‌محمد هم یه‌کم بعد کشته میشه. تا اینجای کتاب مارال شده زن گل‌محمد، اما هنوز گل‌محمد زنده است. آخر جلد دو، دو تا از مامورای دولت رو برای فرار از مالیات کشته، به طرز فجیعی. چون سال بُزْمَرگیه و گل‌محمد هرچی به در و دیوار زده، به شهر رفته، مشهد رفته، هر اداره‌ای که رفته، هیچ‌جا کمکش نکرده تا بتونه دارو گیر بیاره و گله‌شو نجات بده، و حالام که پول نداره بده برای مالیات، اون مامورا می‌خواستن ببرنش دادگاه و از قبل هم یکیشون می‌خواسته در نبودش به زن اولش تعرض کنه که البته زنش فرار کرده و نتونسته؛ دیگه برای مجموع این‌ها، اون دو تا مامور رو می‌سوزونه. و وقتی برمی‌گرده سر چادرهاش، چند تا از آشناهاش که از قضا رابطه‌ی خوبی هم با هم ندارن اونجا بودن و احتمال میدم در آینده همینا که بو برده‌ن از قضیه لوش بدن و سر همین کشته بشه. من نمی‌خوام بگم کتاب قصد داره گل‌محمد رو قهرمان من کنه، شاید ذهن من عادت داره به قهرمان‌سازی و تو این کتاب هم اینو گل‌درشت‌تر از بقیه دیده. ولی آقا من به شدت گارد دارم به اینکه گل‌محمد قهرمان باشه یا مارال. همه خاکستری‌ان. گل‌محمد اگر کشته بشه دلم نمی‌سوزه؛ همون‌طور که دلم نمی‌سوخت که اون مامور دولت هرزه رو ادب کنه. نه اینکه بسوزوندش، اونم بعد از اینکه مهمونشون کرد و خوابوندشون تو چادر خودش، ولی خب چون خوی وحشی‌شو می‌دونستم گفتم شاید ساده بکشدش. تازه فقط همون یکیو، نه دیگه رفیقشو. من درمجموع طرف هیچ طرفی‌ام؛ نظاره‌گر جدال دو گروه، جدالی نه به درست، نه کاملا به غلط. هر کدوم یه جاهایی حق دارن و یه جاهایی ناحقن و من که خداروشکر قاضی نیستم، اگه بودم سردرگم بودم تو رای دادن. مارال هم نامزد داره و نامزدش حبسه و این میره خونه‌ی عمه‌ش و دلش برای پسرعمه میره و دل از نامزدش می‌کنه و خودشو تسلیم گل‌محمد می‌کنه و بعدم زن دومش میشه. این آدمم برای من خاکستریه. چه بسا اگه تلاش کتاب نبود سیاه بود برام. به خواهر گل‌محمدم این دختر کمک می‌کنه که با یه درویش دوره‌گرد فرار کنه و ازدواج کنه و عملا بدبخت بشه. یا بدبخت‌تر بشه. به نظرم که اگه از نزدیک می‌دیدمش خیلی هم حرص می‌خوردم از دستش. ولی اونم بیچاره است. دختر جوان و خیلی زیبایی که پدر و نامزدش با نقشه‌ی بزرگ ایل قتل کرده‌ن و افتاده‌ن زندان و بعد مادرش مرده و همه‌ی گوسفند و مالشون رو از دست داده‌ن و اون برای فرار از تعرض پسر بزرگ ایلشون فک کنم، تو سال قحطی، سربار خونه‌ی عمه‌ش شده. عمه‌ای که هیچ‌وقت ندیده بوده به عمرش، چون پدرش باهاش قطع رابطه کرده بوده. در یک کلام، یک دختر بیچاره. یک بیچاره که به زعم من خیانت می‌کنه. به نامزدش و به زن اول گل‌محمد. ترکیب بیچارگی و خیانت خاکستریش می‌کنه. تا حالا بیشتر از هر شخصیتی، بلقیس، مادر گل‌محمد، به دلم نشسته. مااادره. صدای فریبا متخصص نقششو خونده و صداشم دوست دارم و رو نقش قشنگ نشسته به نظرم. جلد سومشو نمی‌دونم کی شروع می‌کنم. فعلا از زشتی آخر فصل دو تو قهرم، دلم یه‌جوریه. باید یه‌کم بگذره بعد بتونم ادامه بدم.

 

  • نظرات [ ۲ ]
صبا کرمی
۰۴ شهریور ۰۲ , ۲۱:۰۹

سلام

 

چرا بهم میگی بز؟  

منظورت از مثل بز از کوه بالا رفتن چیه؟ 

منظورت از عجله چیه؟ به نظر من میاد کسی که آدم رو سر می‌دواند و وقتش را تلف میکند، و آخرشهم جواب درست حسابی نمیدهد، مدعی است که آدم عجله دارد. 

 

پاسخ :

o_O
س _ پور اسد
۰۵ شهریور ۰۲ , ۱۰:۰۵

سلام ... 

ممنون بابت معرفی اجمالی کتابی خاکستری !

بله... حقا" چه حیف که اسلام دست و پاها را بسته ؟! :)))))))))

وفقکم 

پاسخ :

سلام
شاید خیلی هم حیف نباشه حالا :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan