مونولوگ

‌‌

حرف حرف حرف حرف

 

به اندازه‌ی هزارودویست سال دوست دارم حرف بزنم.

سی‌ویکم تولد جیم‌جیم عزیزم بود. مرخصی گرفته بود. هفت صبح رفتم دم خونه‌شون و رفتیم کوهسنگی. کیکو گذاشته بودم صندوق. به بهانه رفتم سرویس بهداشتی و میم‌الف که اونجا قایم شده بودو یواشکی آوردم تا پشت ماشین. کیکو از صندوق درآوردم و با میم‌الف اومدیم جلو و یوهو غافلگیرش کردیم :)) میم‌الف مثلا برف شادی آورده بود، ولی دلش نیومد برفیش کنه. ازش گرفتم و برررفیش کردم 😁 فکر نمی‌کرد میم‌الف اون موقع صبح پاشه بیاد. تا حالا هر وقت بهش گفته بودیم این موقع صبح بیاد بیرون یا صبحانه گفته بود نه. تعجبی بود که این بار که گفتم قبول کرد :)) جیم‌جیم اولش فک کرده بود میم‌الفو از تو صندوق درآورده‌م 🤣 یه کوله براش گرفته بودیم از دیجی‌کالا. یکی دو ماه پیش من خودم به جیم‌جیم گفتم ببین من می‌خوام برات کوله بگیرم، ولی می‌ترسم چیزی بگیرم که خوب نباشه یا دوست نداشته باشی، پس بیا خودت با هم بریم بگردیم. اولش که نه و نو کرد، اما بعد قبول کرد. هرچقدر گشتیم ولی چیزی پیدا نکردیم. قرار شد اینترنتی بگردیم. در همین اثنا! میم‌الف زنگ زد بهم که برای تولد جیم‌جیم چیکار کنیم؟ گفتم من قصد کوله کرده‌م قربتا الی الله! گفت عههه، منم دقیقا همین تو ذهنم بود. دیگه نگفتم من با خودشم مطرح کرده‌م. گفتم من حضوری تقریبا همه‌ی بازارای کیفو گشته‌م، پیدا نکردم چیزی. قرار شد اینترنتی بگیریم. دیگه یه روز نشستیم با جیم‌جیم یکی انتخاب کردیم و سفارش دادم اومد. ولی کلا به میم‌الف نگفتم جیم‌جیم هم در جریانه. آخه از قبل من در جریانش گذاشته بودم و میم‌الف هم مدل غافلگیرانه رو دوست داره. من خیلی برام مهم نیست و کاربردی بودن هدیه برام مهم‌تره. اگه یه چیز دوست‌نداشتنی می‌گرفتیم چه فایده واقعا؟

دیروز روز آخرم تو کارگاه بود. این روزای اخیر همه‌ش کیکای هویجم خمیر می‌شد نمی‌دونم چرا. امروز تو خونه تقریبا با همون دستور درست کردم، اصلا خمیر نشد. یه شَکّم به فره که شاید تنظیماتش بهم خورده، یه شَکّم به بعضی موادش. مثلا من الان از روغنش کم کردم. اگه دقیق می‌دونستم علتشو می‌گفتم حداقل بندگان خدا یه جاهاییشو اصلاح کنن. دلم می‌سوزه هی خراب میشه محصولاتشون.

چند روز پیش، تو چت به جیم‌جیم گفتم "کاش فلانی از دوش خر؟ میومد پایین". شک داشتم اون اصطلاحی که تو ذهنمه همینه یا نه؟ بعد نوشتم کول خر؟ دوش اسب؟ بازم یادم نیومد اصطلاحشو. گفت منظورت خر شیطونه؟ دیگه اونور جیم‌جیم از خنده ترکیده بود اینور من :))) از این سوتیای قشنگ بازم داشته‌م. مثلا یه بار پشت تلفن می‌خواستم بهش بگم من چهارراه لشکرم. سر چهارراه لشکر یه مغازه هست به اسم حلیم چهارفصل که نسبتا مشهورم هست. یهو بجای چاررا لشکر گفتم چاررا حلیم :))))

زانوی مامان مشکل پیدا کرده. نمی‌تونه راه بره زیاد یا کار کنه. فکر نکنم به این زودیا بتونم بگردم دنبال کار.

بغل ماشینمو هفته‌ی پیش کوبوندم به دیوار. یه‌کم رفته تو. اولش که نه، یکی دو روز بعدش دلم سوخت. ماشین نو رو زدم چیکار کردم. خجالت می‌کشم اصلا کسی ببینه، حتی از راننده‌های غریبه‌ی تو خیابون که از کنارم رد میشن. فکر می‌کنم حالا دیگه همه می‌دونن من چقدر بد رانندگی می‌کنم یا چقدر ناشی‌ام. همون روز خودم رفتم ببینم می‌تونم بدم صافکاری درستش کنه یا نه. جمعه بود و همه جا بسته. اومدم خونه به آقای گفتم. دیگه قرار شد آقای یه جای خوب پیدا کنن که هنوز نکرده‌ن. آقای از بس سرشون شلوغه، کاری بیفته گردنشون مدت‌ها طول می‌کشه انجام بشه معمولا. منم همچنان با همین حس خجالت میرم و میام.

هوا خیلی گرمه و من هر روز می‌میرم از گرما. چند روزی خوب شده بود، خنک شده بود، باز گرم شده. بعضی وقتا از بس گرممه و دارم می‌میرم نمی‌دونم چیکار کنم واقعا. روزی چند بار هم که نمیشه رفت دوش گرفت.

دیشب مرگ یزدگرد رو دیدم تو آپارات. اولش نوشته بود شبکه یک سیمای جمهوری اسلامی. سال تولیدش هم ۱۳۶۰ئه. هر دو بازیگر زن سرشون لخت بود و آسیابان و زن و دخترش بارها و بارها تو فیلم همدیگه رو بغل کردن و یه دیالوگ‌های نسبتا بی‌پرده‌ای هم در مورد تجاوز و اینجور چیزا توش داشت. سه تا چیزی که تعجب کردم این فیلم تو تلویزیون نمایش داده شده بوده. جالب بود. و یه چیز دیگه اینکه آخرش زن آسیابان گفت "شما را که درفش سپید بود این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد". منظورش از شما، سرداران یزدگرد و منظورش از آنان، سپاه اسلام بود که نشون داد سراپا سیاه‌پوشن و پرچم سیاه دارن. یکی از سردارای یزدگرد هم می‌خواست از یکی که اسیر گرفته بودن بپرسه چرا سیاه می‌پوشن؟ یادم بود که تو فیلم‌هایی مثل محمد رسول‌الله سپاه اسلام لباس و پرچمشون سفید بود و اینجا سیاه. رفتم یه سرچی کردم، نوشته بودن تو جنگ‌های مهم زمان پیامبر لباس هر گروهی رو متفاوت انتخاب می‌کردن تا از هم شناخته بشن، مثلا سبز و سفید و زرد. جنگ اعراب و ایران تو زمان عمر بوده. در مورد لباس اون دوره درست نفهمیدم چی می‌پوشیده‌ن، ولی نوشته بود از زمان پیامبر تا زمان خلفا تا حتی زمان معاویه و بنی‌امیه پرچم سفید بوده. از زمان بنی عباس پرچم و لباس به سیاه تغییر رنگ داده و شده رنگ رسمی. اینکه تو یه فیلمی لباس کل سپاه رو یک‌دست سفید و تو یه فیلم کاملا سیاه تصویر می‌کنن، برای رسوندن منظوریه و اتفاقا جالب بود که تو فیلم بیضایی رنگ سیاه انتخاب شده بود. ترکیب این انتخاب رنگ با جمله‌ی زن آسیابان که آخرین کادر فیلم بود و پخش این فیلم از شبکه‌ی یک سیمای جمهوری اسلامی هم جالب بود.

 

  • نظرات [ ۳ ]
پلڪــــ شیشـہ اے
۰۳ شهریور ۰۲ , ۰۰:۵۲

تولدش مبارک :))

چه حرکت جالبی. دمتون گرم دوستای پایه

ماشین هم فدای سرت عزیزم

بالاخره طبیعیه تا یه مدت این جور داستانا.  البته احساست و میفهمم.

پاسخ :

مرسی، سلامت باشین :)
تلاشمو کردم که اگه خود هدیه غافلگیرانه نشد، روزش بشه که فک کنم یه حدسایی ولی زده بود.
فدای سرم که آره 😁 دلم بیشتر برای زحمتای بابام که اینجوری دودشون می‌کنم می‌سوزه.
ن. ..
۰۳ شهریور ۰۲ , ۱۰:۰۱

منم دیدمش

فقط اینکه چجوری پس میگن که حجاب اجباری چند ماه پس از انقلاب بوده؟ 

پاسخ :

نمدونم والا
هـیوا .
۰۴ شهریور ۰۲ , ۱۰:۳۲

سلام

ان شاءالله حال مادرتون به زودی خوب بشه 🌷🌷

پاسخ :

سلام
ان‌شاءالله، خیلی متشکرم ⚘
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan