ساعت ده. حیران و ویلان و سیلان و درحالیکه مایحتوی مثانه به حداکثر گنجایش آن رسیده و خودم را بابت اینکه چرا هفتونیم که از خانه آمدم بیرون و هی دلدل هم کرده بودم، اما نرفتم به قول عامه به خانهی صدام و به قول جیمجیم به فرهنگسرا سرزنش میکنم، در ظل آفتاب نشستهام کنار جوب، منتظر، که پدر و برادر بیایند و یا کابل بیاورند و باتری این خودروی بهخوابرفته را با باتری خودروی کناری که متعلق به تازهپدریست که منتظر آمدن بچهاش در همین بیمارستانیست که تازه کارم در آن تمام شده، باتری به باتری کنند و یا با قوت بازوی کارگرانهی خود هلش بدهند (که باز البته تازهپدر فرموده بود که این ماشین را اگر با هل دادن روشن کنید کامپیوترش که نمیدانم کجایش میشود، بهم خواهد ریخت، اما فیالمجلس راه افتادنش اولویت داشت)؛ بلکه از خر لنگ شیطان پیاده شد و گذاشت ما به خانه و به هزار کار مثلا برنامهریزیشده و هزارویک کار خارج از برنامه برسیم! (اغراق زیاد در تعداد کارهای ذکرشده)
چقدر از اینکه فنی ماشین را بلد نیستم متاسفم. از اینکه پدرم پشت تلفن میگویند فلان جعبه را از فلانجا دربیاور و فلان کن و من هر چه میگردم حتی جعبه را پیدا نمیکنم، چه برسد که بخواهم فلان هم بکنم و حالا اینکه آدرس دادن پدر من هم خیــــــــــلی دقیق است چیزی از نابلدی من که کم نمیکند. از اینکه خودم نتوانستم عیبیابی کنم و تشخیص بدهم که ماشین باتری خالی کرده و تازه وقتی پارکبان پرسید استارت میخورد یا نه و آیا چراغهایت روشن نبوده که باتری خالی کند، یادم آمد دخترهی خنگ خدا! یادت رفته چراغها را خاموش کنی. از اینکه دو تا باتریسازی رفتم و نتوانستم راضیشان کنم که یک کابل بیاورند تا با ماشین همان تازهپدر که منتظر ایستاده بود باتری به باتری کنیم، چون احتمالا یک دختربچهی نابلد به نظر رسیدم که میتوانند بجای کابل دادن، باتریشان را بهم بفروشند. چه میدانم. مردهای خانه هم سرِ خیلی زیادی از فنی درنمیآورند، ولی همان مقدارش را هم که درمیآورند، وقت و اعصاب آموزشش را ندارند. آن هفته که لاستیک پنچر شده بود و گفته بودم بدهید من عوض کنم یاد بگیرم، گفتند برو بابا وقت نداریم، وسط جاده ماندهایم، بگذار زود جمعش کنیم برود :)) دیگر اینطوریها. این بار چندم است که اینجا از بلد نبودن فنی شکایت میکنم؟ 🤷♀️
پدر و برادر با ماشین آن یکی برادر و کابل آمدند و پدر با خنده و شوخی گفت باز تو ماشین را خراب کردی؟؟؟ :)))) و بعد به کمک همان تازهپدر روشنش کردیم و بالاخره برگشتم خانه :)
- تاریخ : چهارشنبه ۳۰ فروردين ۰۲
- ساعت : ۱۲ : ۱۷
- نظرات [ ۱ ]