دیشب مثل هر شب بعد از کار رفتیم تا ایستگاه متروی کوهسنگی که من با مترو برم و جیمجیم با اسنپ. مترو قرار بود تا دوی شب فعال باشه. یهکم نشستیم دور حوض. من گفتم دلم میخواد بمونم همینجا جوشن کبیر بخونم. اصلا دلم میخواد تا صبح همینجا بیدار بمونم. زنگ زدم به مامان و بعد جیمجیم هم گفت میمونه :) یهکم خوراکی خریدیم و جوشن خوندم و بعد داشت کمکم خوابم میگرفت که گفتیم بریم قهوه بخوریم. یه کافهای هست همون نزدیک که میز و صندلیهاش بیرونه. من ترک خوردم و جیمجیم لاته نارگیل. بعد هم پیاده راه افتادیم سمت حرم که من برم حرم و جیمجیم هم که صبح شیفت بیمارستانش بود به بیمارستان نزدیکتر باشه. تا صبح حرف زدیم. شب رویاییای بود. یک شب فراموشنشدنی :)
نماز صبح رو تو حرم خوندم و چقدر باصفا بود. چقدر حسم اونجا خوبه. چقدر اصلا یه گوشهای از دنیاست که از دنیا نیست. بعد هم رفتم زیارت که طبق حدسم، صبحِ شبِ قدر جزء خلوتترین ساعتهای حرمه و رسیدنم به ضریح شاید سه چهار دقیقه طول کشید. البته اگه یهکم دیرتر، مثلا هفت اینا میرفتم، احتمالا خلوتتر هم میبود.
از حدود هفت تا یازده خوابیدم، بعد با صدای مامان بیدار شدم که میگفتن جمع کنین بریم میامی. نماز ظهر رو خوندیم و راه افتادیم. من باز هم با موتور با مهندس رفتم ^_^ تقریبا هیچکس حاضر نیست ترک موتور مهدی بشینه 😁 خواهرم که میگفت من یه بار که نشسته بودم تا مقصد گریه کردم فقط 🤣 امروز هم که به شوهرخواهرم گفته بودن با مهندس بیا، گفته پس من کلا نمیام 🤣🤣 آخه خیلی کلهخری میرونه. منم کموبیش کلهخر هستم، ولی مهندس ده برابر منه. با همهی اینا من اصلا بهش نمیگم آروم برو یا احتیاط کن یا فلان. بعضی جاهاش یهکم میترسم، ولی بیشتر حال میکنم 😁 این عکسو خواهرم از تو ماشین ازمون گرفته. باد روسریمو چسبونده به کلهم خیلی مادرشهیدطور شدهم :)
- تاریخ : چهارشنبه ۲۳ فروردين ۰۲
- ساعت : ۲۲ : ۵۷
- نظرات [ ۳ ]