مونولوگ

‌‌

 

دیروز که برگشتم خونه مامان ناراحت بودن که چرا زود نمیام که تو هزار تا کار تو خونه کمک کنم. امروز که پا شدم، گفتم برای افطار آش بپزم که از دلشون دربیاد. ما معمولا برای افطار هیچی درست نمی‌کنیم. فقط نون پنیر سبزی گردو می‌خوریم. حالا شاید داداشام از غذای دیشب یا سحر یه‌کم گرم کنن بخورن آخر شب. سوپ و آش و شله و اینا نداریم هیچ‌وقت. دیگه بعضی وقتا من بخوام کدبانوبازی دربیارم، کتلتی، آشی چیزی درست می‌کنم که سال‌هاست بیشتر افطارها خونه نیستم.

امروز از صبح می‌خواستم برم حرم، نشد. خواهرم اینا اومدن. جملاتی که بعد از این می‌نویسم تو حالت عصبیه و قطعا حس همیشگیم نیست. نمی‌دونم خواهرم چطور کل هفته رو کار می‌کنه، دائم بیرونه، همه‌ش با بچه‌ها سروکله می‌زنه، کار خونه هم که همیشه هست و عجیبه که خونه‌شم همیشه منظم و رواله، ولی خب آخر هفته واقعا هیچ کار دیگه‌ای نداره؟ درسته امیرعلی و فاطمه سادات بچه‌های منظم و خوبی‌ان و حتی تا یه حدودی کمک‌حال هم هستن، ولی خب آخر هفته کار هم نه، حتی نمی‌خواد دو دقیقه بمونه خونه‌ش و پاهاشو دراز کنه؟ هر هفته پنج‌شنبه جمعه اینجان. از اول ازدواجش همینه. اون سال‌هایی که زایمان داشت و مدرسه نمی‌رفت که خیلی بیشتر هم اینجا بود. کاش مثلا میومد اینجا استراحت محسوب می‌شد براش، ولی بنده خدا بیشتر از خونه‌ی خودش اینجا کار می‌کنه. من چون شوهرش هم همیشه باهاشه، خیلی راحت نیستم وقتی میان. واسه همین خودش واسه خودشون چای می‌بره و حتی واسه منم تو اتاق میاره. غذا واسه‌مون درست می‌کنه. خونه جمع می‌کنه. ظرف می‌شوره و... من که نمی‌تونم واقعا و حتی نمی‌فهممش هم واقعا. به‌هرحال امروز هم اومده‌ن. دیروز هم که نیومده چون بچه‌های مدرسه‌شون رو برده بوده‌ن باغ گیاه‌شناسی افطاری. وقتی میان با وجود همه‌ی کمک‌هاش ولی به شدت احساس آشفتگی تو خونه می‌کنم. لباسا و کیفا و دفتردستک بچه‌ها که جای مشخصی تو خونه‌ی ما نداره (چون اساسا کمد اضافی نداریم واسه وسایل مهمون) تو اتاق و هال رو اعصابمه. راه رفتن و حرف زدن بچه‌ها رو اعصابمه. سوال‌ها و داستانچه‌های مکررررررشون که خاله اینطوری، خاله اونطوری، خاله شعرمو گوش کن، خاله مدرسه‌مون اینطوری شد، خاله اردومون اونطوری شد، دوستم فلان کرد، معلمم بهمان گفت، ماهی‌مون مرد، درختمون شکوفه زد، المون، بل شد، کوفتمون زهرمار شد... دیوانه‌م می‌کنه. ظهر مامان گفتن چطوره افطار بریم بیرون؟ اول گفتم خوبه. بعد دیدم واقعا دوست دارم خودم برم بیرون، گفتم ولی خیلی دنگ‌وفنگ داره ها. گفتن آره. بعد گفتن پس الان بریم تا افطار برگردیم که گفتم خوبه، منم می‌مونم غذا درست می‌کنم. حالا همه‌شون رفته‌ن بیرون، نمی‌دونم میامی یا هفت‌حوض. مثل برج زهرمار شده بودم یک ساعت آخر و مامانم و خواهرم خیلی نزدیکم نمی‌شدن. انقدرررر هم که رفتنشون طول می‌کشه که هوا کردن آپولو انقدر طول نمی‌کشه. تازه دارم یه نفس راحت می‌کشم. ظرفا رو بشورم، نماز بخونم، آش رو بپزم، سحری رو بپزم، اگه عمری باقی بود ایشالا میرم بیرون.

 

  • نظرات [ ۵ ]
بهار
۱۸ فروردين ۰۲ , ۲۲:۵۹

عزیزم...خداقوت...بعضی اوقاتم این شکلیه دیگه ....آدم کلافه میشه...حتی یه تلنگر هم کافیه برای شکستن چه رسد به یه عالمه ....بیشتر مراقب خودت باش، معده ت بهتره؟ درد معده، آدم رو مستعد کلافگی می‌کنه... زود بگذره این حال و برات آرامش می‌خوام دریا دریا...اقیانوس اقیانوس اصلا💙

 

پاسخ :

مرسی :)
من تقریبا همیشه از شلوغی کلافه میشم. به قول شما یه تلنگر نبود، چند تا مسئله رو هم شده بودن که خب نگفتم اینجا.
معده‌م هم ایشالا خوب میشه :)
اقیانوس اقیانوس 😃 مرسی :) واقعا آدم هرچی آرامش دعا کنه، بازم بیشترش خوبه. ایشالا شما هم آرااام و آسوده بگذرونین روزگارتونو :)
بهار
۱۸ فروردين ۰۲ , ۲۳:۳۰

بله واقعا...منم مرسی:)

پاسخ :

:)
مهتاب ‌‌
۱۸ فروردين ۰۲ , ۲۳:۵۵

پیشنهاد کلمه:

مرگ، ازدواج، ترس، خانواده، ماه رمضان، دختر، سفر، فیلم، وبلاگ، غذا، دوست، خواب، حرم

پاسخ :

مهتاب مرسی :)
کلمات جالبی هم هستن :)
نگار
۱۹ فروردين ۰۲ , ۰۲:۵۲

درررررکت میکنم شدید. من هم آشفته میشم در این وضع.

پاسخ :

واقعا کسی هم هست که از شلوغی دائم و مهمونی‌های زیاد خوشش بیاد؟ چه عذابی باید باشه!
هـیوا .
۱۹ فروردين ۰۲ , ۱۱:۴۰

سلام

منم دقیقا کارهامو میذارم آخر هفته انجام بدم و آخر هفته برادرم اینا میان و میمونن و هی باید با فسقل خان بازی کرد و عملا به هیچ کاری نمیرسم :|

پاسخ :

سلام
بله، یکی از معایب اینجور آخر هفته‌ها دقیقا اینه که به کارهای عقب‌افتاده و تلنبارشده نمی‌رسه آدم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan