مونولوگ

‌‌

روزمره + دانشگاه

 

امروز که از بیمارستان اومدم، از هفت‌ونیم تا دوازده خوابیدم!! دیگه واقعا خستگی دیروز دررفت :)) شب هم کلینیک بودم. ولی خب تو کلینیک خیلی خوب پیش نرفت. به عبارتی خوب کار نکردم. برای افطار مثل پارسال اومدن صدا زدن که بیاین اتاق کنفرانس. میز چیده بودن. خیلی دلم می‌خواست نرم و افطاری که خودم آورده بودم رو تو اتاق بخورم. ولی به عنوان اولین روز کاری گفتم بی‌ادبی تلقی نشه. مخصوصا که برای سلام به رئیس کلینیک سلام هم نرفته بودم بعد از تعطیلات. اونجا که رفتم صحبت کشید به اینکه چند شب باقی‌مونده‌ی ماه رمضون کیا افطاری میدن. هر کی گفت من فلان تعداد شب میدم و آخر یه شب باقی موند. من چون مخالف اصل قضیه‌ی افطاری گرفتن تو کلینیک بودم هیچی نمی‌گفتم و ساکت بودم. ولی آخرش دیدم میگن یه شب مونده و اون یه شب هم نون پنیر ساده می‌خوریم و فلان و بهمان، گفتم منم یه شب میدم دیگه. مخالفتمم واسه اینه که خب تعداد کمی روزه می‌گیریم و افطاری تو جمعی که اغلب بی‌روزه‌ان، خنده‌داره اصلا. بعد هم یه زحمت اضافی برای نیروهای خدماتیه دیگه، اونم تو ماه رمضون. چرا باید واسه کاری به این شکل بی‌معنی یه زحمتم به اونا بدیم؟ مخصوصا که یکیشون روزه هم می‌گیره، با دهن روزه کلی آماده کنه و بعدش کلی جمع کنه و بشوره. اونم وقتی تو طول روز همچنان چای دادن و نهار دادن برقراره و کار روزشم سبک نمیشه. اما خب تو معذوریت قرار گرفتم متاسفانه.

سه تا همکار جدید قراره به کلینیک اضافه بشه. یک آقا و دو تا خانم. یکی از خانم‌ها قدیمیه و قبلا از نیروهای بیمارستان هم بوده. نمی‌دونم این موضوع بعدا به دردمون خواهد خورد یا نه.

چند وقتی هست درد معده اذیتم می‌کنه. جیم‌جیم برای چهارشنبه برام نوبت پزشک گوارش گرفته. امیدوارم نگه آندوسکوپی کن، چون مجبور میشم روی دکترو زمین بندازم 😁

 


 

قرار بود راجع به یه سری کلمه هم بنویسم. کلمه‌ی امشب: دانشگاه

دلم برای دانشگاه تنگ نشده. برای دانشجو بودن هم. دانشگاه خوبی درس خونده‌م. اساتید نسبتا خوبی داشتم. رشته‌مم دوست داشتم و دارم. ولی اینجوری نیستم که بگم کاش برگردم به اون زمان. هیچ کار خاصی تو دانشگاه نکردم. فقط درس بود و بیمارستان. قبلا هم گفته‌م، یه اکیپ شش نفره داشتیم اون زمان. ولی با هم هیچ‌جا نرفتیم. حتی یه بار کافه یا یه بار سینما. در‌حالی‌که سه تا سینما دور دانشکده‌مون بود و تعداد خوبی کافه. من که از خونه مستقیم می‌رفتم دانشگاه یا بیمارستان و از دانشگاه یا بیمارستان مستقیم خونه. آخر تخلف از روتینم این بود که پیشنهاد بچه‌ها مبنی بر پیاده رفتن تا دو ایستگاه اونورتر رو می‌پذیرفتم. تریای خود دانشکده، ترمای آخر، گاهی می‌رفتیم. استخر دانشکده هم که کنار خوابگاه‌ها بود، گاهی می‌رفتیم و البته من بیشتر تنها می‌رفتم. با بقیه‌ی هم‌کلاسی‌ها هم زیاد بر نمی‌خوردم. دوره‌ی خوبی بود. تاثیرات شاید زیادی بر من داشت. پیش‌زمینه‌ی تغییرات زیادی در زندگیم شد. مهم‌ترینش اینکه شاغل شدم که این خودش باعث تغییرات بزرگی تو زندگیم شد. ولی حسم بهش اینطوری نیست که دوره‌ی شاخصی تو زندگیم شده. ازش ممنونم و ازش گذر کردم :)

 

  • نظرات [ ۳ ]
بهار
۱۴ فروردين ۰۲ , ۲۳:۵۰

دیگه اینقدرا هم کافر نیستن، افطار که میکنن:))

اما منم بودم دوس نداشتم تو چنین جوی افطاری بدم...به خصوص به خاطر اون نیروی خدماتی روزه دار...

دانشگاه و دوره دانشجویی برای من مساوی فراغت برای مطالعه و تعمق و بحث و تفکره....چیزی که تو شرایط فعلیم بسیاااااار دلتنگشم، با این که بازم تو دانشگاهم! البته الان هم برام مسرت بخش ترین لحظات وقتیه که با پرسشگری پی در پی از دانشجو ها اونها رو به نقطه ای می‌رسونم که چشماشون برق میزنه از کشفشون و بعد از کلاس، حتی ترم آغاز یه ماجرا است این برق زدن چشمها....

پاسخ :

من با قسمت افطاری دادن مشکلی ندارم، کلا با برگزاری مراسم مشکل دارم.

چه جالب، پس دانشگاه تدریس می‌کنین. امیدوارم موفق باشین :)
هـیوا .
۱۵ فروردين ۰۲ , ۰۷:۵۷

سلام

نماز و روز هاتون قبول 

جالبه، روزه نمیگیرن اما خب افطاری رو باید بخورن دیگه :))

پاسخ :

سلام
ممنونم، همچنین

افطاری خوردن حالا مشکلی نداره، به شرطی که بار اضافی رو کسی نباشه و خودشون کاراشونو رفع و رجوع کنن. نه اینکه خدماتی بنده خدا، ناراضی باشه.
دینا
۱۷ فروردين ۰۲ , ۱۹:۳۷

دانشگاه ، شیرین ترین دوران مجردیم بود، از هفت صبح دانشگاه بودم، تا هشت و نه شب، خوشگذرونی بود با دوستا و دویدن و بدو و بدو و درسای شب امتحان مونده و جزوه های کپی شده و ساعت ها پیاده روی توی محیط دانشگاه ، قرارهای مداوم توی بستنی فروشی پاتوق، تنها زمانیه که دلم می خواد برگردم بهش ، اگه آخرش وصل نمی شد به ازدواج، نمی دونم چجوری قرار بود ازش دل بکنم

پاسخ :

چه خوب که خاطره‌ی خوب دارین ازش :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan