مونولوگ

‌‌

آنتراکت

 

خیلی پست‌ها فرمایشی شد =)) احتیاج به تنفس دارم! باز برمی‌گردم به کلمه‌بازی ^_^

 

اول اینکه دیشب اومدم وبلاگ، منتظر که نوشتنم بیاد؛ یهو صدای دادوفریاد از تو کوچه بلند شد و رشته از دست رفت و پست به سرانجام نرسید. دادوفریاد مال دعوا بین دو تا همسایه بود. ما خونه‌مون فاصله داشت و از دم در خونه یک دقیقه‌ای نگاه کردیم که چیزی دستگیرمون نشد و فکر کردیم یه بحث معمولیه. بعد صدای آژیر پلیس اومد و گفتیم خب خداروشکر تموم شد. اما در عین تعجب دیدیم صداها بالاتر رفت و درگیری ادامه پیدا کرد. من کنار پنجره نشسته بودم که یه‌کم هوا بخورم. یهو دو تا صدای تق تق شنیدیم. من خونه بودم و آقای. آقای گفتن تیراندازیه. من شک داشتم، چرا تیراندازی؟ دوباره رفتیم دم در، دیگه این بار با چشم خودم دیدم، پلیسه از ته حلق فریاد می‌زد برییییین، بریییین، و بعد دو تا تیر هوایی دیگه شلیک کرد. با چهار تا تیر هوایی هنوز کلی جمعیت اونجا ایستاده بود :| دیگه این بار یک دقیقه هم نایستادیم و سریع برگشتیم داخل، ولی فهمیدیم ظاهرا خیلی جدیه. همسایه‌ی طبقه بالایی هم از سر کار اومد و گفت منو از سر کوچه راه ندادن، از کوچه‌ی کناری اومدم. بهش گفته بودن احتمالا کسی کشته شده. بعد صدای دیرهنگام آمبولانس هم اومد. واقعا خیلی دیر بود به نظرم، چرا این همه دیر؟ یعنی دیر زنگ زده بودن یا دیر اومده بوده؟ بعدا در تحقیقات میدانی از همسایه‌ها متوجه شدیم که بنده خدای مضروب زنده است، ولی زخم خیلی بزرگی داشته و کسی هم اظهارنظر کرد که وقتی از کجا تا کجاش جر خورده لابد با شمشیر زده دیگه! یادتون هست پارسال یه پست نوشته بودم که همکارم می‌ترسه بیاد این سمت شهر؟ حالا میگم شایدم حق داره خب :))) شوخی می‌کنم، به قول جیم‌جیم این چیزا هرجایی ممکنه اتفاق بیفته و منم بعد از بیش از بیست سال زندگی تو این خونه، بار اولمه از این چیزا می‌بینم. امروز صبح که از بیمارستان برگشتم، یه آقای میانسالی جلوی اون دو تا خونه رو سکو نشسته و سرشو به دستش تکیه داده بود. مامان گفتن یه‌کم بعد باز آمبولانس اومده دم در همون خونه. متاسفانه یه خشم ناگهانی یه دفعه چند تا زندگی رو منفجر می‌کنه.

دیروز با جیم‌جیم رفته بودیم پارک بانوان نزدیک خونه‌ی ما. گوجه‌ای بستن مو رو بهم یاد داد و بعدم موهامو بافت. حالا امروز دور گردنم حتی تحمل یقه‌ی لباس و زنجیر پلاکمم نداره. فک کنم آفتاب‌سوخته شدم، خیلی هم درد می‌کنه. جنبه‌ی بی‌حجابی هم ندارم :)) ولی به نظرم ظلمه که حتی یه حیاط یا محیط اختصاصی هم نداشته باشیم که بتونیم از نسیم و آفتاب و راحتی استفاده کنیم. اون جمله‌ای که سال‌ها پیش می‌گفتن "حجاب محدودیت نیست" به نظرم اشتباهه و خیلی هم محدودیت "است". منتها یکی مثل من خودش این محدودیت رو انتخاب می‌کنه.

از دیروز یه عکس با جیم‌جیم دارم و نمی‌دونم چرا اینقدر دوسش دارم. خودمو تو عکس نه ها، جیم‌جیمو تو عکس. دوست داشتم بذارم اینجا بپرسم به نظر شما هم همین‌قدر جیگره یا فقط من اینقدر دوسش دارم؟ :) ولی متاسفانه امکانش نیست :)

خواهرم اینا اومده‌ن اینجا. شب مامان و آقای و خواهرم و شوهرش میرن چهلم یه بنده خدایی. مهندس هم تازه رفته بیرون شهر با دوستاش و افطار نمیاد. من می‌مونم و ته‌تغاری و بابو و امیرعلی و فاطمه سادات. اگه بتونم ته‌تغاری رو راضی کنم که با بابو برن خونه‌ی خواهر دیگه‌م، شاید افطار من با بچه‌ها برم جشنواره‌ی غذاهای ملل :) گرچه به احتمال زیاد غذاهای اونجا خیلی باب طبعم نباشه، اما خب حال‌وهوای جشنواره‌ی غذا رو دوست دارم :)))

 

  • نظرات [ ۲ ]
بهار
۱۱ فروردين ۰۲ , ۱۵:۰۱

نماز روزه ها قبول

 

اصلا خود خدا هم میگه تلک حدود الله لاتعتدوها....

یعنی اینا حد و مرزن پاتون رو اونور تر نذارین و این تحدید و حد نگه داشتن، یعنی محدود شدن دیگه:)

اما خب قصه اینه که ما آدمها همواره محکومیم به مقید شدن به حدودی حالا یا خداگفته یا نفسمون و بقیه....میفرماید: افرأیت من اتخذ اله هواه....

کلا انتخاب کردن یعنی محدود شدن؛ یعنی بی خیال ان منهای یک شدن:)

بفرموده هم ننویسین خوبه:)

 

 

پاسخ :

ممنونم، همچنین :)
آفرین، آیه‌ی خوبی رو مثال زدین، توضیحات خوبی هم دادین. ممنون

لطف دارین :)
نگار
۱۲ فروردين ۰۲ , ۲۰:۱۱

به نظر منم جیم‌جیم ناز و ظریف و خواستنیه.

پاسخ :

نظرت درسته نگار جان :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan