مونولوگ

‌‌

کتاب

 

کلمه‌ی پیشنهادی: کتاب

از اینکه کار درستی انجام بدم اما شوآف به نظر بیاد خیلی بدم میاد. یکی از اون کارایی که تبدیل به شوآف شده کتاب خوندنه. بچه که بودم اصلا از این خبرا نبود. این همه فضاهای مجازی جورواجور نبود. اگر خبری هم بین مردم بود و مثلا تشویق به کتابخوانی می‌کردن یا کتاب خوندن رو امتیاز مثبت در نظر می‌گرفتن، دور و اطراف من از این خبرا نبود. خانواده تقریبا ممتنع رو به مثبت بود نظرشون روی کتاب. ولی اصلا اینطور نبود که من بودجه‌ای در اختیار داشته باشم برای کتاب خریدن یا حتی منو ببرن یه کتابخانه‌ای چیزی عضو کنن. من بیشتر دوران ابتدایی و راهنمایی رو تو مدرسه‌ی خودگردان درس خونده‌م و اونجام که کتابخونه نداشت :) یه دوره‌ی کوتاهی البته دایر شد با کتاب‌های خیلی خیلی محدود. من نمی‌دونم علاقه به کتاب از کجا در من شکل گرفت. شاید چون یک کمی فضولم و تقریبا به تمام زمینه‌های علوم علاقمندم و خیلی خیلی دوست دارم چیز جدید یاد بگیرم و بلد بشم. تقریبا هر چیز جدیدی برای من مساوی با هیجانه. احتمالا دیده‌م این نیازهام تو کتاب جواب داده میشه و رفته‌م سمتش. ولی همون‌طور که گفتم کتاب زیادی در دسترس نداشتم. پس چیکار کردم؟ از کتابای در دسترس شروع کردم. هر چی دم دستم می‌رسید می‌خوندم. مهم نبود کتابه علمیه، داستانیه، مذهبیه، روانشناسیه یا هر چیز دیگه‌ای. مثلا یه کتاب بود به اسم پرواز روح. مذهبی، زندگینامه‌طور و کلا تو فضای طلبگی. یا یواشکی! رساله رو ریزریز می‌خوندم. یا رمان‌های بزرگسال، مثل بی‌خانمان و اینا. یا دیوان حافظ که خوراک شب و روزم بود. با اینکه خیلی کتاب نداشتم برای خوندن، ولی دلم تنگ شده برای اون موقعیت. الان اونجور رها نیستم که هر چقدر خواستم درباره‌ی کتاب حرف بزنم، هر جا خواستم کتاب دربیارم بخونم، هر چقدر خواستم کتاب بخرم و جمع کنم، کتاب به کسی هدیه بدم، یا حتی جایی مثل وبلاگ هم خیلی نمی‌تونم درباره‌ی مطالعه حرف بزنم یا هی کتاب معرفی کنم، چون همه‌ی اینا الان برای شوآف "هم" استفاده میشه. مثلا تو همین مسافرت اخیرم، تو راه کتاب می‌خوندم، تیکه‌شم شنیدم. البته که وقتی تیکه بشنوم که دیگه اصلا جمعش نمی‌کنم =)) اما خب تیکه‌های اینطوری صحه میذاره رو فکرم که ببین درست فکر می‌کردی، از بیرون همون تظاهر دیده میشه. می‌دونم فکر و عمل اشتباهیه. اینکه به خاطر فکر مردم کار درست یا کاری که دوست داری رو انجام ندی. ایشالا که تو سال جدید خوب شم، آدم شم، درست شم، اصلاح شم، ولی خودبخود :))

 

  • نظرات [ ۴ ]
نگار
۰۹ فروردين ۰۲ , ۱۲:۳۱

خیلی دوست دارم کار در این مدارس خودگردان رو تجربه کنم.:))

پاسخ :

آره، آدم دوست داره اینجاها کار کنه. عشق هست تو این کار. ولی اینکه راهش خیلی دوره و حقوق هم نداره، باعث میشه هر کسی نتونه واردش بشه و بمونه.
بهار
۰۹ فروردين ۰۲ , ۲۳:۳۲

 عه ...چه قدر منی تو...از جهت اشتیاق و لذت لحظه شگفت انگیز یادگیری ...و همین طور خوندن هر کتاب و مجله و هر چیز در دسترس از همون دوره ابتدایی...مثلا یکی از کتابهایی که دبستانی بودم خوندم و از خونه عموم رسما کش رفتم کتابی بود به اسم تفسیر سوره الحدید از ابن بطوطه:)

البته من هنوزم شوآف م رو ادامه میدم هرجا هوس کنم، از مترو بگیر تا هواپیما و اتوبوس:) به نظرم تو هم کوتاه نیا خانم تسنیم...چون اینقدرا هم ژست روشنفکری نیست به گمونم و من که چنین حسی نداشتم و ندارم...حالا اگه هم خلق الله ژست بدونن من در این زمینه ها مقادیر زیادی بی خیال همه عالمم:)

پ.ن: میشه این شبها دعا کنین منم بتونم برای مدارس خودگردان موثر واقع بشم...مستمر، نه منقطع...

پاسخ :

فک کنم خیلی‌هامون تو بچگی تو مسیر درست و خوبی قرار داریم، بعدا ازش منحرف میشیم :)) ولی خوبه که یکی مثل شما هنوز ادامه میده :)

چه جالب، ایشالا که همین‌طور بشه که می‌خواین :)
/ ضمیر
۱۰ فروردين ۰۲ , ۲۰:۴۸

به نظرم به کسی که کتابو صرفا می‌گیره دستش و نمی‌خونه می‌شه گفت شوآف می‌کنه و تیکه انداخت (در صورت مریض بودن)، ولی به کسی که کتاب می‌خونه مثلا چه تیکه‌ای می‌شه انداخت؟ /:

پاسخ :

تیکه‌ی اینکه باشه بابا، شما فرهنگی، ما بی‌فرهنگ :)
/ ضمیر
۱۱ فروردين ۰۲ , ۲۱:۴۱

جوابش اینه: آفرین. خوبه که تشخیص می‌دید. ((:

پاسخ :

چه خوبه آدم حاضرجواب باشه 😃
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan