تقریبا یک ربع به ده بود که از جام پا شدم. دیر بلند شده بودم و باید یهکم سریعتر میجنبیدم. صبحانه خوردم. نهار درست کردم، بعد از خیلی مدتها ماکارونی. ظرفهای دیشب و صبح رو شستم. خونه رو جمع کردم. حمام رفتم. مسواک زدم و وضو گرفتم، ولی دیگه نرسیدم که نماز بخونم. برای نهارم ماکارونی برداشتم، آماده شدم و دوازده اومدم بیرون. مدتی بود امپیتری کار نکرده بودم :)
چند روز پیش که برای تولد یکی از پرسنل کیک گرفته بودن، خانم الف، یکی از خدماتیهای کلینیک، گفت از این به بعد کیک خواستین بگین من بگم پسرم براتون بیاره، تو فلان قنادی، قناده پسرم. یکی از قنادیهای مشهور شهرو گفت. من که چشام قلبی قلبی شده بود، گفتم وااای، جدی؟ و مستقیم رفتم سر اصل مطلب و گفتم نمیشه پسرتون پارتی شه واسهم، من تایمای اضافهمو برم تو کارگاه کار کنم؟ بدون حقوق ولی بهم کار یاد بدن. چون کار قنادی اینطوریه که اولا نیمهوقت اصلا قبول نمیکنن، چه برسه پارهوقت و شناور بخواد بیاد. بعدم هیچجا به سرعت کار دست شاگرد نمیدن. گفت نه نمیشه، تا یک سال که فقط باید شیرینی بچینی، اصلا نمیذارن طرف دستگاههاشون بری. گفتم آخه من تا حد خوبی بلدم، فقط دوست دارم حرفهای یاد بگیرم. همکار دیگهم که اونجا بود گفت آره اون کیکی که برای تولد میمالف درست کرده بودی خیلی خوب بود. گفتم اون که اصلا خوب نبود، بیا عکس کیک خوبامو نشونتون بدم :))) برای بار اول بود داشتم از خودم تو کیک تعریف میکردم به امید اینکه یه راه سریعتری به سمت حرفهای شدن پیدا کنم :)) عکسا رو نشون خانم الف دادم، خیلی بیتفاوت گفت خوبه :)) خاب بابا، شما پسرت حرفهای، ما تازهکار :)) ولی معلوم بود کف کرده :))) بعد اون همکارم گفت خانم الف، ببین چه دختر هنرمندیه، پسرت قصد ازدواج نداره؟ منم همینجور که سرم تو گوشی بود گفتم به پسرشون که کار نداریم، فقط راه ما رو به کارگاه باز کنن ^_^ خانم الف هم گفت کاشکی ازدواج میکرد. هرچی میگیم ازدواج نمیکنه. خلاصه که قرار شده به پسرش بگه از صاحاب قنادی بپرسه با این شرایط قبول میکنه یا نه. اتفاقا گفت فامیلی صاحب قنادی با من یکیه.
اون چند روز یخبندون هفتهی پیش آقای همهش خونه بودن. مامان هم یه مدته دستشون جوری درد میکنه که نمیتونن تکونش بدن. بعد اون روزا قشنگ ظرف میشستن و غذا میپختن و همهی کارای خونه رو میکردن. این برای آقای که هیچوقت کار نمیکنن خیلیه. هم عجیب بود برام، هم خوشحالکننده :)
دیروز من و جیمجیم بایگانی کلینیک رو مرتب کردیم. همه رو ریختیم بیرون و از اول سروسامون دادیم. قشنگ از کتوکول افتادیم، ولی نتیجهی کار خیلی خوب شد. مرتب کردن و دستهبندی کردن و کلا بایگانی یکی از حیطههای موردعلاقهی منه. ولی امروز بدنم گرفته انقدر زونکن بردم و آوردم :)
- تاریخ : چهارشنبه ۲۸ دی ۰۱
- ساعت : ۱۲ : ۴۸
- نظرات [ ۹ ]