مونولوگ

‌‌

ر ف ی ق

 

صبح که پا شدم، با مامان فرش آشپزخونه و یه روفروشی ۱۵ متری رو بردیم تو حیاط که بشوریم. تا ظهر اونا رو شستیم. بعدش خواهرم اینا اومدن، نهار خوردیم، من یه‌کم خوابیدم و بعد رفتم کمک مامان برای درست کردن شام. خواهرم و شوهرش رفتن بیرون بدون بچه‌ها. تا ما شامو حاضر کردیم و ظرف‌مرفا رو شستم و جمع‌وجور و نماز، برگشتن. منم هم گشنه‌م بود، هم خسته بودم سریع رفتم شام بکشم که سفره رو بندازیم. شوهرخواهرم هی می‌گفت چقد زود؟ یه‌کم صبر کنین خب. منم انگار نه انگار که می‌شنوم :)) غذا رو کشیدم گذاشتم رو اپن که دیدم خواهرم با کیک و کادو از در وارد شد :)) یه لحظه متوقف شدم :) آقا چطوری میشه کسی مثل من سوپرایز بشه؟ اون از پارسال که دکتر و خواهراش سوپرایزم کردن، اینم امسال.

یه‌کم پیش هم جیم‌جیم یه آهنگ برام فرستاد. فکر کردم حتما یه آهنگ در مورد تولده. باز کردم "تو از کجا پیدات شد" امیرعباس گلاب بود 💚 بعدم پیام داد خیلی خیلی به دنیا و زندگی من خوش اومدی *_* آقا جیم‌جیم خییییلی احساسیه، سرشار از احساس، عاطفه، سرشار از شور زندگی و اهل بروز بسیار زیاد این احساس و عاطفه و هیجان. در مقابل من چی‌ام؟ دقیقا ماست! بهش هم گفته‌م تو فکر کن من یه سطل ماستم که توقع زیادی ازم نداشته باشه. همینم حتی پذیرفته و میگه که تو سطل ماست منی! :)) دیشب تو پیام یه حرفی زد که آقا قشنگ یه وزنه‌ی چند تنی رو شونه‌م گذاشت. جیم‌جیم خیلی زندگی سختی داشته. با این ظاهر به شدت بشاش و سرزنده، تو دلش هوارهوار غمه. چندین بار من گریه‌ش انداخته‌م، چند بار هم خودش پیشم گریه کرده. کسی بهش نزدیک نباشه، ممکنه بگه جیم‌جیم و گریه؟ دیشب می‌گفت تا حالا تو هر مدل رابطه‌ای که بوده، احساس می‌کرده بیشتر انرژی از سمت اون میره به طرف مقابلش و حالا احساس می‌کنه من اون حالی هستم که خدا بهش داده! آقا من؟ همین من که ماستم؟ همین من که مقابل اوج ذوقش فقط لبخند می‌زنم؟ همین من که صد بار تو ذوقش زده؟ همین چند شب پیش حین کار یه آهنگی از معین می‌خوند و با همون لحن طنزش خطاب به من می‌گفت "کنارم هستی و اما، دلم تنگ میشه هر لحظه، خودت می‌دونی عادت نیست، فقط دوست داشتن محضه" که من گفتم خیلی هم عادته، یه‌کم بگذره می‌فهمی. یهو انگار روش یه سطل آب یخ خالی کرده باشن. واقعا ناراحت شد. گرچه که با خنده و شوخی، ولی گفت پاشو برو اتاق خودت نبینمت. بارهای زیاد دیگه‌ای هم بوده که نفهمیده و ندونسته جفت‌پا رفته‌م تو احساساتش و بعد راحت ازشون گذشته، ندید گرفته، گذاشته پای شخصیت سردم. حالا من چطور وزن این حرفشو تحمل کنم؟ این همه انرژی که این بشر پای پا گرفتن و ادامه‌ی این دوستی گذاشته، اگه ازش برق می‌گرفتن کل شهرو می‌شد باهاش روشن کرد. فقط امیدوارم همون‌طور که دیشب به خودشم گفتم ارزش این انرژی رو داشته باشم و اگر هم نداشتم، بتونه با گفتن یه بی‌لیاقت راحت ازش بگذره و منم نشم یه زخم رو زخمای قبلش.

اصلا آدم ازدواجی‌ای نیست. اون روز داشتیم درباره‌ش حرف می‌زدیم، گفتم خیلی بهت میاد مامان باشی. گفت  خودمم بچه خیلی دوست دارم. گفتم خب ازدواج کن. گفت چون تو دوست داری خاله بشی، ازدواج می‌کنم. عروسی هم که دوست ندارم، فقط تو رو دعوت می‌کنم. بعدم بچه میارم، خوبه؟ :)) گفتم نه عروسی انقدر پرایوتم که نه، فلانی و فلانی و فلانی رو هم دعوت کن :) ولی خیلی بچه دوست داره، حتی میگه چند سال پیش می‌خواسته همین‌جوری یه بچه بیاره برای خودش بزرگ کنه.

چند شب پیش که بعد از کار تو کوهسنگی نشسته بودیم و داشت درددل و گریه می‌کرد یه بچه گربه اومد نشست بینمون رو نیمکت. هر چی فرستادش رفت، باز برگشت و نشست همون‌جا. میگه اینا تمیز نیستن و دست نمی‌زنه بهشون. ولی فکر کن یه آدم خیلی لمسی و اهل بغل و اینا باشی (که چون ارتباطشو با بقیه دیدم می‌دونم خیلی اینطوریه)، بعد تو یه موقعیت احساسی و گریه و اینا هم باشی، دوستت نشسته باشه کنارت و به جای اینکه بغلت کنه، فقط گوش بده چون اون اصلا لمسی نیست و اصلا هم‌دلی هم بلد نیست، چه حال بدی داره حتما. آخرش شروع کرد ناز کردن گربه. هی حرف زد و گریه کرد و بچه گربه رو ناز کرد. دیگه از بس شبیه دیوار بودم، گفت یه حرفی بهم بزن. اون لحظه می‌خواستم خیلی از چیزهای باارزشم رو بدم، فقط بدونم چی باید بگم. لال شده بودم و ذهنم از هر حرفی خالی بود. خلاصه حتی به درد درددل کردن هم نمی‌خورم. شب بعدش گفت دیشب عاشق بچه‌گربه‌هه شده. می‌گفت امشبم می‌خواد بره بچه‌شو ببینه. با هم رفتیم. گفت به نظرت امشب می‌بینیمش؟ گفتم نع، عمرا. گفت خدایا، تو رو قرآن، واسه کم کردن روی تسنیمم که شده، امشب ببینیمش که دیگه انقدر با قطعیت نگه نع. دور حوض قدم می‌زدیم و منم گربه رو کامل فراموش کرده بودم. یهو دیدیم داره از یه گوشه‌ی حوض آب می‌خوره. یعنی انگار دنیا رو بهش دادن ها! هی می‌گفت خدایا دمت گرم، خیلی حال دادی. اصلا خنده و خوشحالیشو نمی‌تونست کنترل کنه. یه‌کم بچه گربه‌هه رو نگاه کردیم و رد شدیم، ولی حسابی از اینکه خدا خواسته‌شو برآورده کیفور شده بود :)) منم خوشحال شدم از خوشحالیش، از اینکه خدا پوزه‌مو به خاک مالیده بود :)

نه ماه از وقتی با هم آشنا شدیم می‌گذره و من انقدر مقاومت داشتم در مقابل صمیمیت که تازه حدود یک ماهه که تو خطابش می‌کنم نه شما و همیشه بهش خانم فلانی گفته‌م و تا حالا فقط یک بار به اسم کوچیک صداش کرده‌م. با همه‌ی اینا این دوستی انقدر عمق گرفته که باور نمی‌کنم. من که تا الان تو زندگیم دوست صمیمی نداشته بودم، یهو چشم باز کردم و دیدم شده دوست صمیمیم. شده دوستی که داشتنش به مخیله‌م خطور نمی‌کرد، واقعا نمی‌کرد. همیشه می‌دیدم همه دوست صمیمی دارن، رفیق جینگ دارن، هم‌راز دارن، ولی باور داشتم که من هیچ‌وقت نخواهم داشت. الان تو شب تولدم، بعد از بیست‌ونه سال زندگی، یعنی باور کنم این آدمو تو زندگیم؟ برای شماها شاید مسئله‌ی روزمره و ساده‌ای باشه، ولی پیدا کردن رفیق تو زندگی من یه چیزی در حد معجزه است. واقعا این معجزه رو به عنوان هدیه‌ی تولدم از خدا بپذیرم؟ حتی اگه خیلی زود هم عمر این رفاقت سر بیاد، کیفیتش طوری بوده که مزه‌ش هیچ‌وقت از دهنم نره. خدایا مرسی :)

 

  • نظرات [ ۷ ]
Reyhane R
۲۵ آذر ۰۱ , ۲۳:۴۶

سلام تسنیم جان.تولدت مبارک (:

چه خوب! منم یه جورایی از این لحاظ ها که میگی ماست و این جور صحبتا، شبیه توام و دوست صمیمی که راحت باشم باهاش ندارم.یعنی میگی منم امیدوار باشم؟😅

پاسخ :

وای سلام :) شما کجا اینجا کجا؟ :)
خیلی ممنونم، خوشحالم کردین :)

والا من نه تنها امیدوار نبودم، منتظر نبودم، نگشته‌بودم دنبالش، که حتی بهش فکر هم نکرده بودم همچین کسیو داشته باشم. اصلا، عمرا و در هیچ زمانی! یهو پیش اومد و هنوز باورم نمیشه :) برای شما هم صلاح و امید و آرامش می‌خوام از خدا :)
ن. ..
۲۶ آذر ۰۱ , ۰۷:۱۵

متولد 72؟

وای من نمدونستم :\

 

تولدت مبارک

برا بقیه اش هم نوشتم باز پاک کردم 

پاسخ :

فک می‌کردی متولد چه سالی باشم؟ :)

ممنونم :)

چرا پاک کردی؟ کلا عجیب کامنت میدی دختر. چی می‌خواستی بگی که پاکش کردی؟ 🤔
هوپ ...
۲۶ آذر ۰۱ , ۱۰:۵۱

تولدت مبارک تسنیم جان... 

یکم واسم عجیب بود چون معمولا توی هر دوره‌ای دوستای صمیمی زیاد و خوبی داشتم ولی پیدا کردن اولین دوست صمیمیت هم مبارک!

پاسخ :

مرسی ازت خانم دکتر
همه داشتن و دارن، و براشونم عجیبه که من تا حالا نداشتم. و خب فکر هم نمی‌کردم یک زمانی دارا بشم :) بازم ممنونم ازت
شارمین امیریان
۲۶ آذر ۰۱ , ۱۱:۴۲

سلام.

تولدت مبارک 

پاسخ :

سلام
ممنونم :)
ن. ..
۲۶ آذر ۰۱ , ۱۲:۵۲

والا من متوجه شدم که این دیگرانن که من دوست صمیمیشونم نه اینکه من صمیمی کسی باشم و برای همین حس تنهایی دارم و هزار جا میرم با همه حرف میزنم اما از زندگی کسی خبر ندارم و راز کسیو نمی دونم

 

این برای کامنت هوپ و جوابت

 

 

اما خواستم بگم من باشم نیاز به همدلی دارم باهام حرف زده بشه یا نگاه با توجهی بهم بشه بله که خیلی بالاش بغل کردن یا دست آدمو گرفتنه ولی به نظرم این بیشتر مال تو فیلمهاست

 

همین

پاسخ :

برای قسمت دوم کامنتت، اگه اینا مال تو فیلماست، اینایی که من می‌بینم پس تو فیلم زندگی می‌کنن :))
من ...
۲۶ آذر ۰۱ , ۲۱:۰۷

سلااااام😍😍😍

تبریک تسنیم جان مونولوگی😍😍😍

ایشالا صد ساله شی نه صدوبیست ساله شی نه صد و بیست سال کمه همیشه زنده باشی😍😍😍

 

تسنیم! دوست صمیمی مهم نیست! دوست به ما هو دوست زیلد داری و این مهمه

شاید بنظر خودت سرد و اهمیت ندهنده هستی ولی حداقل تجربه من یکی از تو یه دوست خیلی خوب و با مرام و بامعرفت و بسیار اهمیت دهنده بوده

شاید قدرت کلامی همدردی حضوری نداشته باشی ولی همیشه مجازی حداقل میدونم خیلی خوب همدردی و همدلی میکنی!

اینها برای من خصوصیات یه دوست خیلی خوبه و اتفاقا کم پیداست و با اینکه اسما از هم دور حساب میشیم ولی من تو رو یکی از بهترین دوستام میدونم حتی اگر تو منو ندونی😁

خیلی تولدت مبارک باشه

امیدوارم به زودی باز هم ببینمت♥️♥️♥️

 

پاسخ :

سلااام :)
چه عجب، از اینورا؟ :) فک کنم گم شدی، اتفاقی گذرت افتاده به وبلاگ!
مرسی :) ایشالا عمر بابرکتم بابرکت‌تر باشه 😎

اینایی که گفتی خیلی زیاد بود، لطفتو می‌رسونه. نصفشم باشم یعنی خیلی خفنم :))) مخصوصا اگه دوستت باشم :) خودت خوبی، از بقیه تعریف می‌کنی :)
ایشالا :)
هـیوا .
۲۷ آذر ۰۱ , ۰۹:۰۵

سلام

مبارک باشه تولدتون

ان شاءالله اتفاقای خوب خوب براتون بیوفته و بیایید برامون بنویسید

پاسخ :

سلام
ممنونم، سلامت باشین
ان‌شاءالله برای همه خیر پیش بیاد همیشه. ممنونم بازم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan