مونولوگ

‌‌

امروز، دیروز، اون روز

 

میاد، میره. میاد، باز زوووود میره. حوصله‌ی نوشتنو میگم :) الانم داشت می‌رفت، درو روش قفل کردم، کلیدشم خوردم. رفته پشت در، با مشت می‌کوبه و گریه زاری می‌کنه که تو رو خدا ولم کنین بذارین برمممممم. تا گوشام از جیغاش کر نشده می‌نویسم، شاید به پست کردن هم رسید :)

چند روز پیش تولد فاطمه سادات بود. به اونم قول داده بودم مثل امیرعلی ببرمش شهر کتاب. موقع رفتن امیرعلی هم اصرار کرد بیاد. گفتم از متولد اجازه بگیر. اونم گفت فقط میای و هیچی نظر نمیدی! سه نفری رفتیم. دفتر نقاشی و رنگ‌انگشتی و خط‌کش و ذره‌بین و چسب اکلیلی و پازل و گل سر خریدیم. ایشون هم به بهانه‌ی اینکه خوندن و نوشتن بلد نیستم کتاب برنداشت. تو شهدا یه ایستگاه چایی هم زده بود حرم، چای حضرت هم خوردیم :) انقد دلم می‌خواست واسه امیرعلی هم یه چیزی بگیرم حالا که اومده. ولی خب قانونمندتر از اونم که همچین تبعیضی قائل شم.

دیروز هم صبح بیمارستان بودم‌. از ظهر که همه رفتن بیرون و مهمونی و اینور اونور، تا ۹ شب تنها بودم و حسابی حال داد. کتابی که می‌خوندم رو تموم کردم. خونه و آشپزخونه رو حسابی برق انداختم. کلی لباس شستم و روی بخاری خشک کردم و اتو زدم و جمع کردم. کلی جوراب شستم. حتی یه‌کم فیلم دیدم. یعنی یک سری فیلم رو اینجوری دیدم که هی زدم بره جلو، زدم بره جلو تا تموم شد :)) نهار و شام رو هم یک وعده کردم و ساعت چهار خوردم. خلاصه خلوت دلچسبی بود و من واقعا نمی‌فهمم چطور میشه کسی از خلوت لذت نبره؟ حتی من یه خواستگاری داشتم که پرسیدم شده گاهی اوقات دلتون بخواد یه‌کم تنها باشین؟ کلی فکر کرد بعد گفت نه! گفت نه! باور می‌کنین؟ تو سی و چند سال زندگیش هیچ‌وقت نشده بوده که بخواد یه‌کم هم تنها باشه! واقعا درکتون نمی‌کنم مردم. چه موجودات عجیبی هستین.

کتابی که می‌خوندم اسمش "شبیه" بود از فائضه غفار حدادی. تو فروش ویژه‌ای که اول انتشار داشت سفارش داده بودم. با دست‌خط نویسنده و بروکمارک گلدوزی مخصوص کتاب فرستادن. ازش هم خوشم اومد هم نیومد. در مجموع به مذهبی‌ها می‌تونم پیشنهاد خوندنشو بدم. چیزهایی هم که دوست نداشتم رو نمیگم که کتاب لو نره.

الان که داشتم تو رختکن بیمارستان لباس عوض می‌کردم، سرپرستار بخش با یکی از پرسنل که چشم‌هاش گریون بود اومدن تو. نمی‌دونم دقیق که خدماتیه یا کمک ‌بهیار. اولش سرپرستار گفت با پرسنل اینجا درددل نکن. جلو روت دوستتن، پشت سرت میرن همون حرفو فلان می‌کنن، بهمان می‌کنن. دختره هم با گریه می‌گفت من بهش گفتم با یه آقایی برای ازدواج آشنا شدم، ولی چون مامانم مشکل قلبی داره، فشار داره، دیابت داره، دیالیز میشه الان بهش چیزی نمیگم هنوز. الان اون آقا برام خونه خریده. بعد اون روز اومدم بهم میگه اون برای کثافت‌کاریاش برات خونه خریده. الان با هرکی کنار خیابون دوست بشی همین کارو برات می‌کنه و...سرپرستار هم دلداریش می‌داد می‌گفت چه خوب که خونه خریده. نه کی گفته با هرکی دوست بشی این کارو می‌کنه؟ الان کی از این کارا می‌کنه؟ منم زود حاضر شدم زدم بیرون، ولی این قضاوت لامصب که آدمو ازش نهی می‌کنن دست خود آدم که نیست :)) من اصلا راجع به هیچ چیز دیگه‌ای فکر نمی‌کنم و نظر نمیدم. فقط از این لحاظ قضاوتش می‌کنم! که انگار دختر ساده‌ایه. الان کسی واسه زنشم خونه نمی‌خره، چه برسه کسی که هنوز زنشم نشده. اصلا الان خونه چیزیه که دست جوونای هم‌نسل ما خیلی کم بهش می‌رسه. این خانم هم یه سمت اینطوری تو بیمارستان داره و چهره هم که برای اکثر مردا از اولویتای اولشونه، ایشون بسیار معمولیه. راستش نمی‌تونم باور کنم تو این زمونه این داستانو. با خودم میگم کاش سرپرستار بعد از دلداری دادن یه‌کم نصیحتش هم بکنه.

این بچه خودشو کشت. برم درو باز کنم بره یه‌کم دور بزنه حال‌وهواش عوض بشه.

 

  • نظرات [ ۴ ]
شارمین امیریان
۳۰ مهر ۰۱ , ۱۱:۲۲

سلام.

"خونه و آشپزخونه رو حسابی برق انداختم. کلی لباس شستم و روی بخاری خشک کردم و اتو زدم و جمع کردم. کلی جوراب شستم."

جدی اینا بهت حال می‌ده؟! من جای تو بودم می‌نوشتم روز سخت و کوزت‌گونه‌ای رو پشت سر گذاشتم که خدا واسه گرگ بیابونم نخواد!😂

پاسخ :

سلام :)
جدی اینا بهم حال میده :) من حتی وقتی داشتم کتاب می‌خوندم هم یه عذاب وجدان مستتری داشتم که چرا مشغول کار نیستم؟؟؟ فک کنم دارم اعتیاد به کار پیدا می‌کنم :|
مهتاب ‌‌
۳۰ مهر ۰۱ , ۱۷:۰۱

منم همین که خانم شارمین گفت😂

پاسخ :

خیلی خوبه که همه جا برق بزنه بعد با لذت بشینی به خونه نگاه کنی :) چطو خوشتون نمیاد؟ :))
مهتاب ‌‌
۳۰ مهر ۰۱ , ۲۳:۴۹

چرا اینو دوست دارم، ولی اسم زمانی که برای برق انداختن صرف می‌کنم نمی‌ذارم وقت آزاد و خالی و مال خودم و اینا :)

پاسخ :

اون وقتایی که آدم مجبوره کاری که دوست نداره رو انجام بده، میشه وقت مال غیرخودم. بقیه‌ش مال خودمه دیگه :)
/ ضمیر
۰۱ آبان ۰۱ , ۱۱:۵۳

من از صبح تا ساعت ۹ فوقش نصف این کارایی که گفتی رو وقت کنم بکنم. ((:

پاسخ :

نه اگه خونه نسبتا مرتب باشه خیلی زودتر تموم می‌کنی مطمئنم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan