تولد محمدحسین با تمام اذیتهایی که شدم (یکی دیگه زایمان کرده من اذیت شدم 😁) اولین (۶ فروردین) لبخند امسال بود :) ولی یه لبخند کشششدار که هی جنسش نو میشه: اولین غلت زدن، اولین غون غون کردن، اولین دست زدن، اولین چهاردستوپا رفتن، اولین قدم، اولین راه رفتن درست و حسابی، اولین غذا خوردن، اولین بهبه گفتن، اولین ای بابا گفتن (البته فقط آواشو میگه 😁)، اولین ناز کردن، اولین بوس کردن، اولین بایبای کردن و هزار اولین دیگه :)
یک لبخند هم برای اینکه بالاخره خانوادهی دایی پذیرش گرفتن و رفتن رو لبمون اومد. البته یه لبخند متناقض بود، چون اینجا تنها شدیم.
وقتی قرار شد یه خونهی جدید داشته باشیم. خونهای که خیلی قدیمی بود، ولی حیاط دلباز و دردندشتی داشت و باغچه داشت و حوض و درخت گردو. اونجا شاید عمیقترین شادی امسال رو تجربه کردم. گرچه بعدش که نشد خیلی ناراحت شدم.
امسال یه پست نوشتم و گفتم داریم یه کار خفن میکنیم و شاید تا سال بعد نتیجهشو ببینیم. اون کار خفن ساخت یه خونه تو یه روستا بود :) درسته که هنوز نیمهکاره است و روستاش مثل بقیهی روستاهای این ناحیه اصلا سرسبز نیست و خیلی هم به شهر نزدیکه و تازه خونه و اطرافش گاز و برق نداره و معلوم نیست کی بیاد اون منطقه و آبش هم هنوز وصل نیست و به خاطر ازدواج مهدی و خرید خونه برای علی و گرون شدن ناگهانی همه چیز، وضعیتش پادرهواست و معلوم نیست ساختش چند سال طول بکشه، ولی از معدود لبخندها و هیجانهای امسال بود که همچنان فکرش لبخند و هیجان همراه خودش داره :)
با ازدواج مهدی هم شاد شدیم. البته من شاید از خرید خوبی که تو اون تایم داشتم بیشتر لذت بردم 😁😅
غافلگیر شدن تو شب تولدم هم خیلی چسبید :)
با خوندن خبر قبولی الهه تو هاروارد هم خیلی خوشحال شدم.
روز مادر امسال خیلی خوب بود و جزء آخرین لبخندهای واقعی امسال بود.
خبر صدور مجوز گواهینامه، گرچه هنوز قطعی نشده که بتونم بگیرم، یکی از لبخند خوبای امسال بود :)
۱۵ اسفند، روزدرختکاری که تو همون خونهی روستایی، نهال گردو و شلیل و انجیر و انگور و زردآلو کاشتیم هم خیلی حس خوب و سرشار از لبخندی داشتم :)
البته ممکنه چند تا دیگه بعدا یادم بیاد، ولی اینا رو تو یه نوبت و بدون شمردن نوشتم و ده تا شد :)
خیلی دوست دارم لبخندهای شما رو بخونم، واقعا میگم :)
از شارمین عزیز هم خیلی خیلی ممنونم بابت این چالش قشنگ :)
- تاریخ : دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۹
- ساعت : ۱۸ : ۳۹
- نظرات [ ۲ ]