مونولوگ

‌‌

مزرعه

 

ریحانه شلخته غذا خورده بود و برنج اطراف بشقابش مونده بود. امیرعلی اومد گفت باید غذاتو کامل بخوری و بشقابتو تمیز کنی. خاله تسنیم، اون ماجرایی که قبلا برای من گفتی رو به ریحانه بگو. ریحانه خوووب گوش کن ببین خاله چی میگه.

منم با یه نگاه قُلمُرادوارانه گفتم هاع؟ کدوم ماجرا؟ من یادم نیست خودت تعریف کن 🤪 🥴

بعد گفتم ها خب نگا ریحانه، این دونه‌های برنجو می‌بینی، بعضی آدما تو دنیا هستن که گرسنه‌ن و همین دونه‌های برنجم ندارن که بخورن. پس ما که داریم نباید اسراف کنیم و اینا رو بریزیم دور.

شرط می‌بندم حتی یک کلمه‌شم نشنیده، فک کنم اختلال کم‌توجهی بیش‌فعالی داره ://

 

+ عاشق امیرعلی‌ام که حرفی که خودم یادم نیست چی بوده و کی بهش زدم روش اثر کرده و آره الان که یادم میاد قبلا اونم بشقابشو تمیز نمی‌کرد 😊

 

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan