مونولوگ

‌‌

شعر بی‌شعور


دیشب که داشتم با دردانه مشاعره‌ی کامنتی می‌کردم، به دنبال شعر یادداشت‌های گوشیم رو می‌گشتم. همیشه، شعر رو حتی اگه یک بیت باشه، با اسم شاعرش می‌نویسم تو گوشی، اما دیشب یه شعری پیدا کردم که شاعر نداشت. یه‌کم دقیق‌تر خوندمش یادم اومدم شعر خودمه :)) یعنی یه‌کم امیدوار شدم که در نگاه اول خیلی داغون نیومد به نظرم :)
تصمیم گرفتم، این شعرهایی که سالی یه بار پراکنده اینور اونور می‌نویسم رو تو یه دفتر سرجمع بنویسم. حداقل بعد سی سال، سی تا شعر دارم که نشون نوه‌هام بدم :)

دلم تنگ و تنم شد خسته بی تو
ندانم بر کجا ماوا گزیدی

مبادا دوری‌ام را سخت دیدی
شریکی بهتر از ما را گزیدی

ز تو دارم بسی شکوه، گلایه
ندیدی بی‌کسم، تنها گزیدی

میان زندگی و ترک خود، تو
رها بنموده تن، عقبی گزیدی

دو دست گرم من را پس زدی و
در این بوران غم، سرما گزیدی

نخواهی روز تابستان من را
به تقویمت شب یلدا گزیدی

مگر من ناتوانم یاریت را
که برجای رفیق، اعدا گزیدی؟

به ساحل تا نشستم بنتظارت
تو بگذشتی ز من، دریا گزیدی

بمیرم عاقبت روزی نبینم
که هِشتی هجرت و سکنی گزیدی

اگر خواهم بگویم آرزویم:
به رضوان در کنارم جا گزیدی


+ قبلا خیلی سؤال بود برام که این شُعَرایی که متاهلن، چطور شعر عاشقانه با مضمون فراق می‌نویسن. حالا می‌بینم بدون سوژه هم میشه، ولی خب اگه بدونم اینطوریه، اون شعر به نظرم ساختگی میاد، مصنوعی و بی‌روح؛ فی‌الواقع همان شعر بی‌شعور!
+ حالا شما فعلا به روم نیارین که قالبم قطعه است و مضمونش غزل.
+ من هرچی فکر می‌کنم، می‌بینم در این باب باید از دو نفر تشکر کنم، یکی جناب دچار که یک پست شعری گذاشته بودن و در طی چهل و پنج دقیقه، یه ده مصرعی گفتم و خودمم تعجب کردم. یکی هم هایتن شگفت‌انگیز که مسابقه‌ی شعر گذاشته بودن و اولین شعر بزرگسالیم رو اونجا گفتم :)) متشکرم بزرگواران!

واران ..
۰۶ بهمن ۹۸ , ۱۳:۳۵

سلام 

اتفاقا من دیشب  خاموش از اونجا رد شدم و شعرهای که نوشتی رو خوندم :)))

بعد یه شعر بود که به درخواست تسنیم ستاره چین شده بود چون شاعرش مجهول بود :دی

بعد همون لحظه  با لهجه کوردی البته گفتم ( بیشی تو و نیشی شاعرش خودشه ولی یادش نمیاد :دی 😀) جدی همینو گفتم :))

گفتم فردا متوجه میشه خودش شاعرشه :دی

البته اگر همون شعر بود که نقطه چین شده بود :))

 

 

دوم اینکه جالبه بدونین هنوز پستتو کامل نخونده بود و هنوز وارد در ادامه ات نشده بود بازم حسم بهم گفت 

همین الانه تسنیم در ادامه ی پستش  از جناب دچار حرف زدند :)) 

ولی نمیدونستم قراره تشکر کنید :))

 

 

 

سوم اینکه 

جالبه بدونی پدر من هیچوقت در حالت عادی شعر نمیگفت همینکه یکمدت از مادرم دور شد (بخاطر بیماری مادر و بستری شدنش تو بیمارستان ) یک شعرهای از خودش در وصف مادرم سرود که نگو و نپرس چی بود؟! به زبان کوردی البته :)

مادرم خدا بیامرز ، این آخرها بهش گفتند اگر میدونستم وقتی ازت دور میشم شاعر میشی!!

 زودتر از این به بهانه های دیگه ازت دور میشدم بلکه شعرهاتو در وصف خودم می شنیدم 🍀

آخرها آخرها هم خیلی ناراحت شده بود که موقع فراق و بیماری خودش ،  پدرم براش شعر گفته و اینمدت که حالش خوب بوده چرا براش شعر نگفته و نخونده !!

بعد اینکه رفتنی شد بابام هر روز و هر شب در وصفش بمدت دو سه سال  شعرهای پراکنده ای  میگفت .

میخوام بگم شعر گفتن بجز اینکه علاقه میخواد انگیزه کافی هم میخواد وقتی انگیزه بیاد خودبخود (خودجوش )  شعر در وجودت پدیدار میشه حالا چه متاهل باشی چه مجرد :)

 

 

 

 

در ضمن تسنیم جان به شعرهای خودتم هیچوقت حرف نزن :) 

این شعرتم قشنگه :)

قلمت مانا ✍✍

 

 

 

 

پاسخ :

سلام عزیزم
نه اون شعر از من نبود، شاعرش رو نمی‌دونم کیه :)
دوم اینکه به‌به! حس ششمتم قویه ها :))
سومی رو قبول دارم، شعر خیلی به حال آدم مربوطه. من وقتی حس تنهاییم قوی میشه، می‌خوام فرار کنم، اون موقع دلم می‌خواد حرف بزنم و شاید شعر بنویسم. البته تنهایی منظورم تجرد یا تاهل نیست، اون تنهایی منظورمه که با ذات آدم عجینه. ولی خب بازم اینطور نیست که آدم از حس همون لحظه‌ش بگه، من می‌خوام فقط حرف بزنم، حالا پرت‌وپلا بگم، چه عیب داره؟ :)
به‌به، سلامت باشن پدر عزیزت. میگم شعرهاشونو جمع کن، حداقل برای خانواده‌ی خودتون بمونه :)
خدا مادر عزیزت رو هم بیامرزه، ان‌شاءالله اون دنیا در کنار پدرت قرار می‌گیرن و حسابی از شعرهاشون لذت می‌برن 😊
دُردانه ⠀
۰۶ بهمن ۹۸ , ۱۳:۵۱

واااااای می‌دونی چی شد؟ داشتم از گنجور دنبال یه بیت می‌گشتم با مضمون گزینش! که در ادامهٔ شعرت کامنت بذارم مشاعره کنیم. اتفاقی یه شعر پیدا کردم که به قدری باقلوا و شیرین بود که یادداشتش کردم دویست سال دیگه که ازدواج کردم روی کارت عروسیم بنویسمش :)))))))))) 

الان نمی‌تونم بگم. یادم بنداز دویست سال دیگه بگم شعره چی بود.

پاسخ :

آقا خیلی بدی، بگو چی بود شعره. قول میدم من دویست سال و یک روز دیگه عروسی کنم و اون بیت رو بنویسم. که نفر اول تو باشی :))) حالا بگو چی بود :)
واران ..
۰۶ بهمن ۹۸ , ۱۵:۰۰

اتفاقا شعرهاش رو نگه داشتم الانم رفتم یه سرک بهش کشیدم :))

ولی خب  انصافا خطشون ناخوانا است و بسختی میشه خوندش :|:)))

 

 

ممنونم 

سلامت باشین :)

 

 

اتفاقا مادرم مخالف این بود پدر بیاد اونور براش شعر بگه :دی

 

++

قدیم ها دبیرستانی بودم شعر میگفتم ولی داداش کوچکم می اومد مسخره شعرهام میکرد :|

همون ایام ذوق شعریم سوخت و رفت :|

 

 

 

+++

 

@شباهنگ 

سلام منم کنجکاو شدم بیا یه قول بده اگر من زودتر از تو رفتم برای من بیایی بگی  که رو کارت بنویسمش :دی

قول میدی ؟!:))

 

الان میگه نه اون شعر مال خودشه :دی

مگه اینکه بعد من بری :دی

 

 

پاسخ :

خب اگه حتی برای شما که با خطشون آشنایی ناخواناست، حتما بازنویسیشون کن. اگه تایپی باشه که چه بهتر، همه می‌تونن بخونن.

من که میگم مادر ناز می‌کردن :))

من دبیرستان نه، خیلی بچه‌تر که بودم یه چیزایی می‌گفتم ولی به کسی نشون نمی‌دادم. بعد هم منهدم و تمام :) فکر نکنم ذوق بسوزه ها، امتحان کن. اولش شاید سخت باشه، ولی احتمال داره ذوقت راه بیفته :)

دردانه بهش نگو، فقط به من بگو :)
دچارِ فیش‌نگار
۰۶ بهمن ۹۸ , ۱۵:۰۶

یه جا لهجه تاجیکی شدها :)

اینجاکه گفت

بهشتی هجرت و سکنی گزیدی

 

+ من شاعر نیستم، ولی عالی بود بنظرم

درباره معشوق داشتن هم نظر دارم اگه خواستی بیانش میکنم

پاسخ :

هشتن، مگه تاجیکیه؟ مثلا سعدی میگه "حقیقتیست که دانا سرای عاریتی/ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید"

+ تشکر :)
بله، بیان کنید نظرتون رو، استفاده می‌کنیم.
دُردانه ⠀
۰۷ بهمن ۹۸ , ۰۷:۵۹

آقا وقتی همزمان به دو اسم خطاب میشم حس کسیو دارم که تو مدرسه فاطمه است تو خونه نیوشا :))

الان که عمراً بگم بهتون. ولی این شعر توش اسم خاص داره و اگه به جای مراد، با قلی، پسر کدخدای دِه ازدواج کردم دیگه به درد نمی‌خوره. این شعر محمدعلی بهمنی رو هم دوست دارم. اینم پشت کارت با نستعلیق می‌نویسم :)) شمام می‌تونید استفاده کنید ازش. اونجا که میگه:

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهٔ توفانی‌ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده‌ام تا تو بسوزانی‌ام
آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی‌ام
خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی‌ام
حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام
ها... به کجا می‌کشی‌ام خوب من؟
ها... نکشانی به پشیمانی‌ام

پاسخ :

فک کنم برعکس بود، تو خونه فاطمه بودن تو مدرسه نیوشا :))
یا خدا! همینم مونده پشت کارت عروسی بنویسم "آمده‌ام بلکه نگاهم کنی"! یا از اون بدتر "هان نکشانی به پشیمانی‌ام"! بعد بدم دست خاله خانباجی‌ها که هرچی خواستن حرف دربیارن که این دختره هنوز نرفته تهدید به طلاق کرده!!!
اگه اون شعر دیگه‌تم همین‌جوریه که نخواستم. فقط کارت عروسیت رو بفرست ببینم چی بوده :)
دچارِ فیش‌نگار
۰۷ بهمن ۹۸ , ۰۹:۲۰

عامو این مصرع رو میگم «بهشتی هجرت و سکنی گزیدی» که باید با لحن تاجیکی بخونی انگار

 

 + افلاطون نظریه مُثُل یا ایده ها رو مطرح کرده


گفته مثلا زیبایی(یا هر فضیلت دیگری) که ما در جهان محسوس می بینیم اصلش در جهان عقل یا ذهن یا عالم مُثُل می باشد. و اینی که ما می بینیم سایه اش است. یعنی درباره عشق هم میشه اینو گفت که


هر چند

شما الان از نعمت سایه برخوردا نیستی

ولی به اون اصلش در جهان ایده دسترسی داری

یعنی در واقع همه عشق رو دارن

که دنبال سایه شَن...

پاسخ :

هی وای! یکی هم که گفت شعرت خوبه، شعرو اشتباه خونده :(
از همون اول یه‌کم اذیتم می‌کرد این بهشتن، تا اینکه امروز به ذهنم رسید بجاش بگم "که هِشتی هجرت و سکنی گزیدی"
میگم شما که اون کلمه رو بهشت خوندین، اونجوری معنی اون بیت چی میشه؟ 🤔

نظریه‌ی مثل، جالبه. ممنون که گفتین.
دُردانه ⠀
۰۷ بهمن ۹۸ , ۰۹:۴۸

نه دیگه تو مدرسه و دانشگاه طبق شناسنامه حضور و غیاب می‌کردن معلما. همین پریسای ما تو مدرسه زهراست. به شوهرشم از اول گفت بگه زهرا. الان اونا میگن زهرا ما میگیم پریسا.

 

:)))))))))))))))))) از همین اولش می‌خوای به حرف خاله خانباجیا وقع بنهی؟! نکن این کارو. بذار هر جوری دوست دارن فکر کنن. 

اون شعره مضمونش اینه که تو رو انتخاب کردم :دی

پاسخ :

معلم آره، ولی به بچه‌ها می‌گفتن مثلا منو فلان صدا کنین.

ببین، این همه شعر بخوای رو کارت عروسیت بنویسی، باید برای هر خانواده یه دفتر چهل‌برگ ارسال کنی :))) البته خب از کارت عروسی دانشجوی فرهنگستان، حز این انتظار نمیره!
دچارِ فیش‌نگار
۰۷ بهمن ۹۸ , ۱۱:۵۶

معنیش همون

هجرت کردی به بهشت

پاسخ :

خب فعل نداشت در اون صورت که!
احسان ..
۰۷ بهمن ۹۸ , ۱۳:۰۵
سنگ و بارانم مکن

سنگ بارانم مکن ، ای آسمان بالم شکسته

سنگ بارانم مکن، ای آسمان بالم شکسته

چون گریـزم زیـن کمین گاهی بلا با پای بسته

تـــــــــــیربارانم نکن صیاد که بالهایم شکسته 

در قـــــفس جایـــــــم نکن نا مهربان بالم شکسته

پاسخ :

مگه لشکر ابرهه‌اید که آسمان سنگ‌بارانتون کنه؟ :)
چرا تو کادره؟ لینک آهنگی چیزی بوده؟
اقای ‌ میم
۰۷ بهمن ۹۸ , ۱۴:۴۹

خیلی اهل شعر نیستم ولی امیدوارم موفق باشید:)

پاسخ :

منم خیلی اهل شعر نیستم و امیدوارم شما هم موفق و موید باشین :)
واران ..
۰۷ بهمن ۹۸ , ۱۵:۲۲

@

شباهنگ دردانه ی عزیز 

من شعرتو دیروز یافتم :) خیلی هم قشنگ بود :) 

و هم به خودت می اومد هم به مرادت :))

ولی حتی اگر مراد نیومد بقول خودت قلی اومد میتونی جایگزین کنی این دو اسم رو :))) 

 

+

 

نه مادرم جدی میگفتن :)

علت هم داشت البته که بماند :) تو این مسئله ورود پیدا نمیکنم :)

 

 

 

++

والا به پدر چندین بار اینو گفتیم ولی حوصله شون نمیشه  نه بخونن نه بنویسن :)))

 

سلام :)

فعلا که درصدد شعر گفتن نیستم بعدا شاید :)

فعلا دوس دارم اشعار شعرا رو حفظ کنم‌:) 

پاسخ :

سلام :)
@دردانه شباهنگ

خدا پدرت رو حفظ کنه و مادرت رو هم بیامرزه ان‌شاءالله :)

خوبه که حوصله‌ی حفظ شعر داری :)
هایـ تن
۰۷ بهمن ۹۸ , ۲۰:۱۴

حالا تو اون مسابقه شعر کی آخر شد، بله من خودم بودم. البته خب می‌دونین که، ارفاق کردم به بچه‌ها. به هر حال باید اعتراف کنم تو شعر گفتن بی‌استعدادم و بعیده یه روز بزرگترین شاعر تمام دوران‌ها بشم :)

بعد اونوخ اگر این شعر رو یه شاعر مرد گفته بود مصرع آخر معنیش حوری و اینا می‌شد یعنی؟ :)

شعر خیلی قشنگی بود و بی‌شعور هم نبود، یعنی خب بیشتر به نظرم به یک عشق بالقوه اشاره می‌کرد نه به یک عشق بالفعل، یعنی داشت واقعن می‌گفت من فعلا عشقی در زندگیم ندارم و دنبالش هستم، شما خواب منو تحلیل کردی منم شعر شما رو :)

پاسخ :

من حتی خودمم یادم نیست چندم شدم :))
ولی اینو یادمه که انتظار داشتم خیلی خوب شعر بگین شما، چون تو نوشتن خوبین. ولی خیلی تعجب کردم شعری که کمترین امتیاز رو بهش دادم مال شما بود. حداقل می‌گفتین شعر خودتون کدومه، ما هم به شما ارفاق می‌کردیم :))
برای خانم‌هام اونور یه برنامه‌هایی دارن، خیلی فکر نکنین فقط مردا پاداش دارن :) بعدشم داره میگه همین تویی که تو این دنیا منتظرت بودم، اون دنیا بیا پیشم. نه حوری و فلان!
خوشحالم که میگید قشنگ بوده. بی‌شعور هم می‌دونید که منظورم بی‌آگاهی و بی‌ادراکه.
عجب تحلیلی! دو تا تحلیل‌گر مثل شما شعرهای آدمو تحلیل کنن، دیگه هیچی دیگه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan