بسم الله الرحمن الرحیم
پیرو دعوت ارکیدهی عزیز
اینجانب تسنیم مونولوگی، هیچ کتاب تاثیرگذاری در زندگی خود نخواندهام! این خلاصهی کل پست است و شما میتوانید هماکنون صفحه را بسته و بروید ادامهی کتابتان را بخوانید :)
بله، کتاب تاثیرگذار نخواندهام. نه اینکه کتابهایی که خواندهام مشکلی داشته و به همین علت رویم اثری نداشته بوده باشند، بلکه من ناقص الخلقه به دنیا آمده و آن عضو تاثیرپذیر را در بدنم ندارم. کتاب میخوانم و در همان حین خواندن، وقایع فصل قبل فراموشم میشود! البته این کمی اغراق بود :) خلاصه یک چیزی شبیه اینطوریهاست! در عوض من یک "انسان" دوبلهام، از این بابت که به جای داشتن عضوتاثیرپذیر، عضو فراموشکار در من جایگذاری شده. یعنی انسانهای دیگر اگر یک درجه نسیان دارند، من دو درجه به آن گرفتارم. به همین خاطر اگر کتابی هم بوده که مرا تحت تاثیر قرار داده، من به راحتیِ فراموش کردن شام دیشب، نام آن را فراموش کردهام. حالا تحت تاثیر قرار گرفتن از دید من یعنی چه؟ یعنی من مدتی پس از اتمام کتاب به آن فکر میکردهام، نه اینکه آنطور که شما میگویید زندگی مرا تغییر داده باشد.
اما برای اینکه این پست که به نام کتاب مزین است، خیلی هم خشک و خالی نباشد و حداقل نام یک کتابی هم برده شده باشد به ذهنم فشار آوردم و فقط یک خاطرهی گنگ و گنگ و گنگ از سالهای خیلی دور در آن فایلهای انتهایی پیدا کردم.
کتاب بیخانمان را ده ساله بودم که خواندم و با آن گریهها کردم. خیلی گریه کردم! ولی از بین آن اشکها و آههای بچگانهی گنگ یک نکته به وضوح به خاطرم مانده. اینکه من ابتدایی بودم و دایرهی لغاتم کمشعاع، و کتاب قدیمی بود و لغات عجیب و غریبش زیاد. بنابراین راه حلی به ذهنم رسید که لغاتی که برایم بیمعنا هستند را یادداشت کنم و از معلمم بپرسم. من آنها را در ذهن یا کاغذ ثبت میکردم، ولی حتی یک لغت هم از معلمم نپرسیدم. علتش برایم نامعلوم است، ولی به نظرم کار درستی بود. چون هرچه در کتاب پیش میرفتم، و آن لغات نامانوس بیشتر تکرار میشد من احساس قرابت بیشتری با آنها میکردم و پس از چند بار تکرار در جملات مختلف بالاخره معنای آن را متوجه میشدم. این باعث شد قدرت درک سماعی من افزایش یابد و توجهم به ادبیات و خصوصا دستور زبان و نقش کلمات در جمله بیشتر شود. یکی از آن لغات که به خاطرم مانده متصاعد بود در جملهای شبیه به این "دودی از آن متصاعد میشد".
یک کتاب هم چند ماه قبل خواندهام با نام "آزادی معنوی". یادم نیست در آن کتاب چه گفته شده، اما میدانم آن تعاریفی را که باید، در ذهنم تغییر داده. اگر متوجه میشوید چه میگویم که فبها المراد، و الا اینطور در نظر بگیرید که اعضا و اندامهای زیادی در بدن انسان به صورت غیرارادی در حال کار هستند تا ما بتوانیم کارهای ارادی انجام دهیم. ما نه تنها هر لحظه متوجه آن اعمال غیرارادی و تاثیر آنها بر اعمال ارادی خود نیستیم، بلکه حتی به اکثر آنها علم نیز نداریم. اما این سد راه تاثیرگذاری آنها نیست. اگر هنوز هم منظورم مفهوم نیست، متاسفم. چون تمام حرفی که از اول میخواستم بگویم همین بود؛ که کتابخوانی اولا به خودی خود ارزش نیست، ثانیا قرار نیست ما تاثیر مستقیم آن را در زندگی خود احساس کنیم. دانش، آگاهی، علم، خوب یا بد، وقتی روی هم جمع میشود یک اثر برآیند میگذارد و شاید نشود اثرات کتابهای مختلف را از هم تمیز داد. برای من که اینطور بوده و به همین خاطر نتوانستم کتاب تاثیرگذار زندگیام را معرفی کنم، شاید برای شما طور دیگری باشد :)
اما و اما، من خیلی مشتاقم بدانم افراد زیر چه کتابهای تاثیرگذاری خواندهاند. من به شخصه به این قانعام که این افراد هر کتابی را که مایل بودند معرفی کنند و محدود به کتب تاثیرگذار نشوند، اما چون جناب تد، شروع کنندهی این چالش، را نمیشناسم و نمیدانم تا چه حد خشن و غیرقابلانعطاف هستند و تا کجا انحراف چالش خود را برمیتابند، نمیدانم آیا این کار درستیست یا خیر!
کسانی که حتما باید قبول کنند با فعل امری (البته توام با عرض پوزش):
دلژین، همینجا بگوید
لوسیمی خاتون
دایی حیدر
الههی عزیزم
هایتن شگفتانگیز
و محترمین:
جناب ن. .ا
خانم الف نازنین
جناب اینترنال آدر
که هرازگاهی به این وبلاگ سر میزنند. اگر قسمت بود و این پست را نیز خواندند و خواستند و کتابی معرفی کردند استفاده میکنم.
و مهسا ماکارونیفر که اینجا را نمیخواند و باید خودم این همه راه هلک و هلک بروم و خبرش کنم.
اینجانب تسنیم مونولوگی، هیچ کتاب تاثیرگذاری در زندگی خود نخواندهام! این خلاصهی کل پست است و شما میتوانید هماکنون صفحه را بسته و بروید ادامهی کتابتان را بخوانید :)
بله، کتاب تاثیرگذار نخواندهام. نه اینکه کتابهایی که خواندهام مشکلی داشته و به همین علت رویم اثری نداشته بوده باشند، بلکه من ناقص الخلقه به دنیا آمده و آن عضو تاثیرپذیر را در بدنم ندارم. کتاب میخوانم و در همان حین خواندن، وقایع فصل قبل فراموشم میشود! البته این کمی اغراق بود :) خلاصه یک چیزی شبیه اینطوریهاست! در عوض من یک "انسان" دوبلهام، از این بابت که به جای داشتن عضوتاثیرپذیر، عضو فراموشکار در من جایگذاری شده. یعنی انسانهای دیگر اگر یک درجه نسیان دارند، من دو درجه به آن گرفتارم. به همین خاطر اگر کتابی هم بوده که مرا تحت تاثیر قرار داده، من به راحتیِ فراموش کردن شام دیشب، نام آن را فراموش کردهام. حالا تحت تاثیر قرار گرفتن از دید من یعنی چه؟ یعنی من مدتی پس از اتمام کتاب به آن فکر میکردهام، نه اینکه آنطور که شما میگویید زندگی مرا تغییر داده باشد.
اما برای اینکه این پست که به نام کتاب مزین است، خیلی هم خشک و خالی نباشد و حداقل نام یک کتابی هم برده شده باشد به ذهنم فشار آوردم و فقط یک خاطرهی گنگ و گنگ و گنگ از سالهای خیلی دور در آن فایلهای انتهایی پیدا کردم.
کتاب بیخانمان را ده ساله بودم که خواندم و با آن گریهها کردم. خیلی گریه کردم! ولی از بین آن اشکها و آههای بچگانهی گنگ یک نکته به وضوح به خاطرم مانده. اینکه من ابتدایی بودم و دایرهی لغاتم کمشعاع، و کتاب قدیمی بود و لغات عجیب و غریبش زیاد. بنابراین راه حلی به ذهنم رسید که لغاتی که برایم بیمعنا هستند را یادداشت کنم و از معلمم بپرسم. من آنها را در ذهن یا کاغذ ثبت میکردم، ولی حتی یک لغت هم از معلمم نپرسیدم. علتش برایم نامعلوم است، ولی به نظرم کار درستی بود. چون هرچه در کتاب پیش میرفتم، و آن لغات نامانوس بیشتر تکرار میشد من احساس قرابت بیشتری با آنها میکردم و پس از چند بار تکرار در جملات مختلف بالاخره معنای آن را متوجه میشدم. این باعث شد قدرت درک سماعی من افزایش یابد و توجهم به ادبیات و خصوصا دستور زبان و نقش کلمات در جمله بیشتر شود. یکی از آن لغات که به خاطرم مانده متصاعد بود در جملهای شبیه به این "دودی از آن متصاعد میشد".
یک کتاب هم چند ماه قبل خواندهام با نام "آزادی معنوی". یادم نیست در آن کتاب چه گفته شده، اما میدانم آن تعاریفی را که باید، در ذهنم تغییر داده. اگر متوجه میشوید چه میگویم که فبها المراد، و الا اینطور در نظر بگیرید که اعضا و اندامهای زیادی در بدن انسان به صورت غیرارادی در حال کار هستند تا ما بتوانیم کارهای ارادی انجام دهیم. ما نه تنها هر لحظه متوجه آن اعمال غیرارادی و تاثیر آنها بر اعمال ارادی خود نیستیم، بلکه حتی به اکثر آنها علم نیز نداریم. اما این سد راه تاثیرگذاری آنها نیست. اگر هنوز هم منظورم مفهوم نیست، متاسفم. چون تمام حرفی که از اول میخواستم بگویم همین بود؛ که کتابخوانی اولا به خودی خود ارزش نیست، ثانیا قرار نیست ما تاثیر مستقیم آن را در زندگی خود احساس کنیم. دانش، آگاهی، علم، خوب یا بد، وقتی روی هم جمع میشود یک اثر برآیند میگذارد و شاید نشود اثرات کتابهای مختلف را از هم تمیز داد. برای من که اینطور بوده و به همین خاطر نتوانستم کتاب تاثیرگذار زندگیام را معرفی کنم، شاید برای شما طور دیگری باشد :)
اما و اما، من خیلی مشتاقم بدانم افراد زیر چه کتابهای تاثیرگذاری خواندهاند. من به شخصه به این قانعام که این افراد هر کتابی را که مایل بودند معرفی کنند و محدود به کتب تاثیرگذار نشوند، اما چون جناب تد، شروع کنندهی این چالش، را نمیشناسم و نمیدانم تا چه حد خشن و غیرقابلانعطاف هستند و تا کجا انحراف چالش خود را برمیتابند، نمیدانم آیا این کار درستیست یا خیر!
کسانی که حتما باید قبول کنند با فعل امری (البته توام با عرض پوزش):
دلژین، همینجا بگوید
لوسیمی خاتون
دایی حیدر
الههی عزیزم
هایتن شگفتانگیز
و محترمین:
جناب ن. .ا
خانم الف نازنین
جناب اینترنال آدر
که هرازگاهی به این وبلاگ سر میزنند. اگر قسمت بود و این پست را نیز خواندند و خواستند و کتابی معرفی کردند استفاده میکنم.
و مهسا ماکارونیفر که اینجا را نمیخواند و باید خودم این همه راه هلک و هلک بروم و خبرش کنم.
+ تشکر از ارکیده جان، بابت اولین باری که کسی مرا به نام به چالشی دعوت میکند :)
- تاریخ : دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۱ : ۳۸
- نظرات [ ۲۲ ]