مونولوگ

‌‌

آگهی: یافتن گمشده در اسرع وقت


سر سفره‌ی سحری، حجت گفت نصف شب یه بالش برداشته و چند دقیقه رفته تو حیاط دراز کشیده. بعد که اومده تو و خوابیده، حس کرده یه چیز پادراز آبداری! داره رو گردنش راه میره. با دست پسش زده و بعد با نور گوشی هرچی رو زمین دنبالش گشته پیدا نکرده. البته چند تا پا پیدا کرده، ولی از خودش خبری نبوده. از اول تا آخر سفره دو تایی با مهندس داشتن حرفای چندش‌آور می‌زدن. من همین جوریش به خاطر بی‌خوابی اعصاب نداشتم، حالمم دیگه داشت بهم می‌خورد، ولی می‌دونستم اگه اه و اوه کنم، دوز چندش‌آوری داستان، چند برابر میشه. خیلی ریلکس انگار نه انگار که چیزی میگن، غذا می‌خوردم؛ ولی چه غذایی! غذا نگو، بگو سوسک، بگو ملخ، بگو عقرب! شایان ذکر می‌باشد که من بلافاصله بعد از جلسات تشریح جسد، می‌رفتم سلف و همزمان با صحبت در مورد جسد نهار می‌خوردم، ولی حالم بد نمی‌شد. خلاصه سحری رو خوردیم و اینا افتادن دنبال موجود مجهول‌الهویه. فکر می‌کردن عنکبوت غول‌آسا باشه. گشتن و گشتن و گشتن و در نهایت من که داشتم فقط گذری از اونجا رد می‌شدم، پیداش کردم.
این البته یه اتفاق خیلی‌تکرارشونده تو خونه‌ی ماست. انگار اجسام (یا حتی اجساد!) گم‌شده، آهن باشن و من آهنربا. انقدر زود همه چی رو پیدا می‌کنم که خودمم تو کفِش موندم. مثلا یه ملت خونه رو دنبال یه چیزی زیر و رو می‌کنن، من از فاصله‌ی دور، بدون اینکه از جام بلند شم، یه گردن می‌چرخونم، میگم اون نیست؟ :)

  • نظرات [ ۶ ]
هلما ...
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۰۵:۴۴

خونه ما یه چیزی گم بشه همه میگن: الان اون وسیله ما رو میبینه ولی ما نمیبینیمش، یعنی در این از یه جای ضایع و تابلو پیدا میشه.!

پاسخ :

چه دید جالبی، الان اون داره ما رو می‌بینه 😁
ما میگیم کاش اون چیز، مثلا نخ دندون، موبایل داشت بهش زنگ می‌زدیم :))
//][//-/ ..
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۰۸:۲۷

مامان من یک ماه می‌شد که افغانستان بود. زنگ زده بود. من کلیدهایم گم شده بودن. همه جا را گشته بودم. مامانم از پشت تلفن، از افغانستان، گفت «درز بین تشک‌های مبل را گشتی؟» و خب کلیدم پیدا شد! تو هنوز مامان نشدی اینقدر قدرت ماوراطبیعی داری در این عرصه. مامان شوی که گمشده‌های مریخی ها را هم پیدا میکنی :)

این چیز دراز آبدار چی بود آخرش؟ 

پاسخ :

نه من الان دارم از همه‌ی پتانسیل‌هام استفاده می‌کنم، همه‌شون که تموم شد بعد مامان میشم، یه مامان پخمه‌ی غرغرو 😁

سوسک :|
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۰۹:۵۶

شبیه مامان‌ها میگی همونجاست و میری پیدا می‌کنی:-))

پاسخ :

نه نه نه نه! من نمیگم همونجاست. من مثلا میگم کابینت‌های پایین، دومی از راست، طبقه‌ی بالاش، پشت سبد، توی نایلون سبز :))
اگه گم شده باشه هم نمیگم همونجاست، فقط میرم پیداش می‌کنم :)
پا ییز
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۱۱:۱۹

خوب چی بود؟ 

پاسخ :

سوسک سیاه قزقزون، مو وزوزون! از اونا که مامانش اونو به کس کسونش نمیده، به همه کسونش نمیده 😁
مر یم
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۱۶:۳۹

امان از حرف های قشنگ آقایون سر سفره!

 

برادرای من نمیدونم چرا موقع غذاخوردن یاد داستانای هیجانی چندشناکشون میفتن:)

 

 

پاسخ :

اینا همه‌ش توطئه است، توطئه! برادرا همیشه در حال اذیت کردن خواهراشونن، مگر خلافش ثابت بشه!
مر یم
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۲:۴۳

راست میگی:))))

 

راهکاری نداری واسه مقابله به مثل؟

پاسخ :

چرا دارم. یه نیاز مهمشون دست ماست، غذا! تو غذاشون مسهل بریزیم 😁😀😆😃😅
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan