مونولوگ

‌‌

زندگی، ای تلخ شیرین


ما با رفلکس چنگ زدن یا Grasping reflex به دنیا میایم. یعنی اگه انگشتمون رو بذاریم کف دست یه نوزاد، محکم بهش چنگ می‌زنه. این رفلکس علی‌الظاهر بعد از سه ماهگی از بین میره و چنگ زدن میشه جزء کارهای خودآگاه انسان. نگاه که می‌کنم به خودمون، به نوع بشر، می‌بینم تو تقلای دائمی هستیم که به یک چیز چنگ بزنیم. دائم دنبال تثبیت خومون هستیم. دنبال اینکه کمربندهای ایمنی رو ببندیم. مطمئن باشیم در خطر نیستیم، سلامتیمون، پولمون، شغلمون، اعتبارمون، احساساتمون. ما هیچ وقت برای خودمون کافی نبودیم. از بدو تولد اینو می‌دونستیم و هنوز هم می‌دونیم. شعارهای دروغ رو بریزیم دور بهتره.


به دنبال آشفته‌حالی بیمارستان، گفتم یه فیلم مثلا طنز از فیلیمو ببینم. چند دقیقه که گذشت قطع کردم. آشفتگیم سرریز کرد. قفس کبوتر رو بردم تو حموم بشورم. خیلی وقت بود که تمیز نشده بود. خود کبوتر هم خیلی کثیف شده بود. به خودشم صابون زدم و با آب شستمش. با خودم گفتم میذارمش کنار بخاری تا صبح خشک میشه. یا اینکه نهایتا می‌میره و از این زندگی فلاکت‌بار راحت میشه. اما الان شبیه آدمای مست تلوتلو می‌خوره. می‌ترسم سکته کرده باشه. خیلی ناراحتم. زندگی سختی داشته. قبل از اینجا نمی‌دونم چطور بوده. ولی از وقتی با بال زخمی اومده خونه‌ی ما فقط بدبختی کشیده. کبوتری که قرار نیست هیچ‌وقت حالش خوب بشه. انقدر بی‌سروصداست که همه فراموشش می‌کنن. گاهی دو روز یا حتی بیشتر یادمون میره که براش غذا بریزیم. آبش کثیف میشه و لابد مجبوره از همون بخوره. اواخر یه کم بیشتر حواسم بهش بود، تقریبا هر روز چک می‌کردم که غذا داشته باشه. ولی کبوتر مگه معنیش پرواز نیست؟ دوست ندارم سکته کرده باشه، ولی دوست دارم اگه در رنجه راحت بشه. حتی اگه من ناراحت بشم. حتی اگه من راحتش کنم. [گریه]


یه سه روز مطالعه‌ی بی‌نهایت طاقچه بهم داده بود که به سلامتی بیمارستان نذاشت استفاده کنم. از اون موقع یه کتابو باز نگه داشتم تو گوشی، هر روز نصف خط می خونم. می‌ترسم کتابه رو ببندم دیگه باز نشه.

  • نظرات [ ۱۰ ]
پا ییز
۲۶ فروردين ۹۹ , ۰۱:۱۳

 انقدر بی‌سروصداست که همه فراموشش می‌کنن. 

الهی بمیرم طفلک 

 

 

 

با خودم میگم منم باید سروصدا داشته باشم پیش خدا 

ولی از نوع درستش 

وگرنه فراموشم می کنه 

شایدم خودم فراموش کنم

پاسخ :

پس خدا هم یه انسان بوده خبر نداشتیم، حالا گیریم یه کم قدرتمندتر :)))
/ ضمیر
۲۶ فروردين ۹۹ , ۱۴:۴۷
چرا با این ویژگی به دنیا میایم؟! دلیلش معلومه؟

پاسخ :

یه سری رفلکس‌ها در بدو تولد با آدم هستن که برای بقا لازمن. مثلا رفلکس جستجو یا rooting برای شیر خوردن و رفلکس عق زدن یا extrusion برای خفه نشدن. فک کنم گرسپ هم برای بقا باشه. خیلی از بچه‌ها انقدر قدرتمند چنگ می‌زنن که می‌تونی با همون دو تا انگشتی که تو دستشه بلندش کنی و نیفته.
البته یه سری رفلکس‌ها هم هستن که حداقل من علتشون رو نمی‌دونم، مثل رفلکس مورو یا بابینسکی. برام جالبه که یه نفر ته‌توی اینا رو دربیاره بهم بگه :)
س _ پور اسد
۲۶ فروردين ۹۹ , ۲۳:۴۰

سلام و عرض ارادت ...

- اون بحث رفلکس که در تخصص ما نیست لذا والامر الیکم

-از فیلم طنز که ظاهرا" خوشتان نیامد هر چند که داب بنده اصولا" طنازی نیست ولی قضیهء کبوتر مرا به یاد یک لطیفهء قدیمی انداخت که شاید کمی حالتان را بهتر کند .... با اجازه :

- یک نفر جلوی حیاط خانه گربه اش را زیر شیر آب سرد وبا صابون می شست . همسایه اش رد می شد بهش گفت گربه را نشور می میرد! و رفت پی کاری.

- شخص اولی گفت نه بابا طوریش نمیشه !

- همسایه در برگشتن دید صاحب گربه دارد گریه می کند!

- علت راپرسید؟

- طرف گفت : گربه ام مرد.

- همسایه : نگفتم نشورش می میره؟

- طرف : تو شستن نمرد که ؛ وقتی چلاندمش که خشکش کنم مرد :))))))))))))

توضیح : 

- چلاندن: فشردن یک چیز آبدار جنانکه آب آن بریزد. فشردن

با آرزوی سلامتی برای سرکار علیه و کبوتر معصوم  تان

وفقکم

پاسخ :

عجب لطیفه‌ای!!! چه جوری قبل از اینکه من کاری انجام بدم مردم ازش تقلید می‌کنن و تازه جوکشم می‌سازن؟؟؟ 🤔 :)))
راستی صبحش نگاه کردم حال کبوتر بهتر شده بود. الانم خونه نیستم نمی‌دونم کامل خوب شده یا نه :)
پا ییز
۲۷ فروردين ۹۹ , ۱۵:۰۶

از لطیفه هه خوشم اومد 

پاسخ :

خدا رو شکر :)
هدف ما آوردن لبخند بر لب‌های شماست!
محمود بنائی
۲۹ فروردين ۹۹ , ۱۴:۰۴

امیدوارم اگه خواستین آزادش کنید رهاسازیتون به سبک مادر من نباشه؛ مرغ عشق را گذاشت توی حیاط و اونم که طالب رفتن نبود دور خودش میچرخید تا با عملکرد تند مامان از جا پرید و رفت اما چند وقت بعد پرهاش روی پشت بام دیدم که بنظر خوراک گربه شده بود! 

پاسخ :

این نمی‌تونه پرواز کنه. بالش اندازه‌ی یه نخود سوراخ شده و الان چند ماهه که خوب هم نمیشه.
آره، این پرنده‌هایی که تو قفس به دنیا میان باید تو قفس بمونن. چند وقت قبل گفتم اینجا، که یه فنچ اومده بود تو حیاطمون و اصرار داشت که وارد قفس کبوتر بشه. خب اینا جز قفس جای دیگه‌ای رو نمی‌شناسن.
محمود بنائی
۲۹ فروردين ۹۹ , ۱۶:۴۱

چه جالب، من نخونده بودم :) معلومه زبون بسته حسابی ترسیده بوده.

چقدر حال خوبی داره تعامل با طبیعت و سایر موجودات. 

پاسخ :

آره، معلوم نیست چقدر گشته تا یه قفس پیدا کنه.
ولی من خیلی با جک و جونور خوب نیستم :)
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۹ فروردين ۹۹ , ۱۶:۵۷

برای من تا مهر اشتراک مطالعه بی‌نهایت دادهD:

یواشکی صحنه را ترک می‌کند.

پاسخ :

:(( خوشبحالت :))
به مناسبت ۱۰ هزار تایی شدن، یه پیشنهاد خرید اشتراک سه ماهه به قیمت ۱۰ هزار تومن هم داره. قبلا هم تو گردونه یه ۳ هزار تومن اعتبار بهم داده، می‌خوام با ۷ هزار تومن اون اشتراک سه ماهه رو بگیرم :))
راستی نمی‌دونم دیدی یا نه، نامه رو نوشتم :)
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۹ فروردين ۹۹ , ۲۰:۰۳

همش رو از گردونه‌ها جمع کردم. عید سال قبل و جشنواره پاییز و یلدا و اینا! قبلا اشتراک یک ماهه و سه ماهه هم میداد. الان دیگه نهایتش یک هفته میده. ولی کلا خیلی این اپ رو دوست دارم.

الان رفتم خوندم. چند وقتی بود سر نزده بودم. ممنون که نوشتی:-)

پاسخ :

منو بگو چقد امیدوارم بودم یک هفته‌ایشو ببرم، ببین بقیه شیش ماه شیش ماه می‌برن :| :)))
آره، قیمت‌هاش انگار از فیدیبو معقول‌تره و کتاب رایگان هم داره :)
حامد احمدی
۰۶ ارديبهشت ۹۹ , ۰۷:۰۳

به نظرم بچه با چنگ زدن ش داره یک چیزی رو میده. نه اینکه بگیره.

داره احساس محبت کردن بیدریغ رو به والدین ش میده.

وقتی مادر شیر میده.. وقتی بچه انگشت پدر رو میگیره...

اینها اصلا هدفش بقا نیست. اینها هدفش چرخه عشقه.

من که چنین عینکی بر چشم دارم.

در مورد آن پرنده هم، گربه‌ها مگه دل ندارن..

من چنین عینکی بر چشم دارم!

پاسخ :

عجب!
خیلی مایلم رفلکس بابینسکی رو هم با عینکتون یه نگاه بندازین برام تشریح کنین =)
پرنده هم ان‌شاءالله تعالی هر وقت رخت از دار فانی بربست، برای رضای خدا و دل گربه‌ها خیرات می‌کنم :)
AuroA__a
۱۴ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۰۰

من هیچوقت یه پرنده نداشتم ولی یادمه یه روز وقتی کوچیک بودمیکی بهم جوجه رسمی کادو داد...انگار رو چشماش خط چشم داشت...دوروز بعدش سرماخوردگی کوچیکی گرفتم و به خاطر گلو درد نخوابیدم...مامانمم خواب بود و کسی نبود که بهش بگم منو بغل کنه و لالایی بخونه برام...وقتی صدای جوجه رو از تو راهرو شنیدم پیش خودم گفتم چرا جوجم نخوابیده؟نکنه لالایی میخواد؟...نمیدونم چی شد اونشب تا صبح گذاشتم رو دستم و تکونش دادم...وقتی دیدم خوابیده منم کم کم خوابم برد...صبح که بیدار شدم هرچی گشتم دیدم نیست...داد زدم پس جوجم کو؟...مامانمم گفت رفته...گفتم کجا؟...گفت پیش خانوادش...منم دیگه برای کسی لالایی نخوندم]

 

پاسخ :

سلام
من تا الان نمی‌دونستم به مرغ و جوجه‌ی محلی و خونگی، رسمی هم میگن. اسم جالبیه :)
آخی، چه داستان تراژیکی! فک کنم جوجه رو زیر دست و پات له کردی تو خواب، بعد مامان اینا بهت نگفتن که روحت آزرده نشه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan