- تاریخ : سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۹
- ساعت : ۰۰ : ۵۹
- نظرات [ ۱۰ ]
۲۶ فروردين ۹۹ , ۰۱:۱۳
انقدر بیسروصداست که همه فراموشش میکنن.
الهی بمیرم طفلک
با خودم میگم منم باید سروصدا داشته باشم پیش خدا
ولی از نوع درستش
وگرنه فراموشم می کنه
شایدم خودم فراموش کنم
۲۶ فروردين ۹۹ , ۲۳:۴۰
سلام و عرض ارادت ...
- اون بحث رفلکس که در تخصص ما نیست لذا والامر الیکم
-از فیلم طنز که ظاهرا" خوشتان نیامد هر چند که داب بنده اصولا" طنازی نیست ولی قضیهء کبوتر مرا به یاد یک لطیفهء قدیمی انداخت که شاید کمی حالتان را بهتر کند .... با اجازه :
- یک نفر جلوی حیاط خانه گربه اش را زیر شیر آب سرد وبا صابون می شست . همسایه اش رد می شد بهش گفت گربه را نشور می میرد! و رفت پی کاری.
- شخص اولی گفت نه بابا طوریش نمیشه !
- همسایه در برگشتن دید صاحب گربه دارد گریه می کند!
- علت راپرسید؟
- طرف گفت : گربه ام مرد.
- همسایه : نگفتم نشورش می میره؟
- طرف : تو شستن نمرد که ؛ وقتی چلاندمش که خشکش کنم مرد :))))))))))))
توضیح :
- چلاندن: فشردن یک چیز آبدار جنانکه آب آن بریزد. فشردن
با آرزوی سلامتی برای سرکار علیه و کبوتر معصوم تان
وفقکم
۲۹ فروردين ۹۹ , ۱۴:۰۴
امیدوارم اگه خواستین آزادش کنید رهاسازیتون به سبک مادر من نباشه؛ مرغ عشق را گذاشت توی حیاط و اونم که طالب رفتن نبود دور خودش میچرخید تا با عملکرد تند مامان از جا پرید و رفت اما چند وقت بعد پرهاش روی پشت بام دیدم که بنظر خوراک گربه شده بود!
۲۹ فروردين ۹۹ , ۱۶:۴۱
چه جالب، من نخونده بودم :) معلومه زبون بسته حسابی ترسیده بوده.
چقدر حال خوبی داره تعامل با طبیعت و سایر موجودات.
۲۹ فروردين ۹۹ , ۱۶:۵۷
برای من تا مهر اشتراک مطالعه بینهایت دادهD:
یواشکی صحنه را ترک میکند.
۲۹ فروردين ۹۹ , ۲۰:۰۳
همش رو از گردونهها جمع کردم. عید سال قبل و جشنواره پاییز و یلدا و اینا! قبلا اشتراک یک ماهه و سه ماهه هم میداد. الان دیگه نهایتش یک هفته میده. ولی کلا خیلی این اپ رو دوست دارم.
الان رفتم خوندم. چند وقتی بود سر نزده بودم. ممنون که نوشتی:-)
۰۶ ارديبهشت ۹۹ , ۰۷:۰۳
به نظرم بچه با چنگ زدن ش داره یک چیزی رو میده. نه اینکه بگیره.
داره احساس محبت کردن بیدریغ رو به والدین ش میده.
وقتی مادر شیر میده.. وقتی بچه انگشت پدر رو میگیره...
اینها اصلا هدفش بقا نیست. اینها هدفش چرخه عشقه.
من که چنین عینکی بر چشم دارم.
در مورد آن پرنده هم، گربهها مگه دل ندارن..
من چنین عینکی بر چشم دارم!
۱۴ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۰۰
من هیچوقت یه پرنده نداشتم ولی یادمه یه روز وقتی کوچیک بودمیکی بهم جوجه رسمی کادو داد...انگار رو چشماش خط چشم داشت...دوروز بعدش سرماخوردگی کوچیکی گرفتم و به خاطر گلو درد نخوابیدم...مامانمم خواب بود و کسی نبود که بهش بگم منو بغل کنه و لالایی بخونه برام...وقتی صدای جوجه رو از تو راهرو شنیدم پیش خودم گفتم چرا جوجم نخوابیده؟نکنه لالایی میخواد؟...نمیدونم چی شد اونشب تا صبح گذاشتم رو دستم و تکونش دادم...وقتی دیدم خوابیده منم کم کم خوابم برد...صبح که بیدار شدم هرچی گشتم دیدم نیست...داد زدم پس جوجم کو؟...مامانمم گفت رفته...گفتم کجا؟...گفت پیش خانوادش...منم دیگه برای کسی لالایی نخوندم]