مونولوگ

‌‌

بعد از یک میلیون سال نوری بخاطر هدهد

اگه فردا نرم واسه حرف مردمه، که نگن "تا دیروز که عروسی نمیرفت حالا چطور اومده؟ اینم رفته دانشگاه از این رو به اون رو شده!!!" اگه برم هم واسه حرف مردمه، که نگن "چقدر این خشکه مذهبیه که مجلس خواهرشم نمیاد." بعلاوه اگه نرم هرچقدر تا الان ازم دروغکی قدیسه ساختن از فردا به بعد بیشترترتر خواهد شد و اون‌وقت زندگی از این هم سخت‌تر میشه. تازه من تو گوشیم آهنگ دارم و گوش میدم و هرکی با پیش‌فرض‌های ذهنیش از من اینو ببینه سریع میگه "چی شده؟ نظرت راجع به آهنگ عوض شده؟" و من حوصله و توانشو ندارم که توضیح بدم چرا و چجور آهنگ‌هایی گوش میدم. حالا اگه عروسی نرم همون آدم میاد میگه "تو که آهنگ گوش میدی، چه فرقی داره با عروسی که نمیری؟ چرا انقد ریاکاری؟" خوب من تو مجلس اذیت میشم، ولی جوری هم نیست که غیرقابل تحمل باشه برام، یعنی بخوام مجلس فردا رو برم می‌تونم. بخاطر همین ترجیح میدم برم و یه گوشه‌ی بی سر و صداتر بشینم. همینقدر که دهان‌های موردنظر ببینن منو! که مجبور نباشم بعدش کلی سؤال جواب بدم و نگاه‌های عجیب غریب رو تحمل کنم.
آه ای زندگی! برو گمشو دیگه، حوصله‌تو ندارم. خیلی بی‌ریخت شدی.

+ همه‌ی این آتیشا از گور شوهر گرام خواهرم بلند میشه :/

  • نظرات [ ۸ ]

غلط کرده را تدبیر نیست!

من واقعا نمی‌دونم این حجم از خنگولیت چطور می‌تونه در یه آدم جمع بشه! وبلاگ رو به هدهد لو دادم! :( البته آدرسش رو نه، فقط حقیقت وجودش رو :) گرچه گفت خودش می‌دونسته :| گفت نخونده، ولی از اینکه همه‌ش در حال نوشتنم شک کرده، بخصوص تو کربلا. یه بارم جلوی جمع اشاره کرده بود که "این آرتمیس داره خاطراتش! رو می‌نویسه! ولی کجا نمی‌دونم، شاید تو یه وبلاگی چیزی می‌نویسه!"

برای توضیح یه مطلبی تو منگنه قرار گرفتم که باید وجود وبلاگ رو لو می‌دادم. اول ازش قول گرفتم اصلا راجع به چیزی که میگم کندوکاو نکنه. بعد که قضیه رو گفتم، چند نفر از اهالی بیان رو هم براش معرفی کردم. حالا می‌گفت "آدرس بده منم بیام وبلاگتو ببینم! :)))" :|||

  • نظرات [ ۴ ]

نوروز خود را چگونه گذراندید؟

رفتم شهر کتاب، "بیوه‌کُشی" و دفتر رنگ‌آمیزی و مداد رنگی برای خودم خریدم :) دفترم انقد خوبه! شاید یه طرحش رو گذاشتم. برای تولد دوستم هم پازل هزارتایی خریدم. شهر کتاب تو طرح عیدانه بود و تخفیف می‌داد. گفت کد ملی‌ت؟ گفتم ایرانی نیستم. گفت پس تخفیف نمیتونم بدم. آخرش گفت کد ملی خودم رو برات زدم :) اون چهار تومن تخفیف نه منو پولدار میکرد نه اونو فقیر. فقط یه لبخند تو خاطرات من حک شد و شاید یه حس خوب تو ذهن اون.


رفتیم تولد دوستم. یه کافی‌شاپ با دکوراسیون آبشار و صخره و مجسمه‌های بزرگ و سقف بلند رو به آسمان، با پرسنل فیس‌فیسی و بداخلاق! کیکمون رو هم راه ندادن. گفتیم یه اسم عحیب غریب که نمیدونیم چیه سفارش بدیم، سورپرایز شیم. آوردن دیدیم یه لیوان با یکم بستنی و کلی ژله! :/ من اصلا ژله دوست ندارم! بعدش رفتیم تو پارک نشستیم کیک خوردیم :)


امسال نوروز خوش گذشت کلا. یازده به‌در رفتیم میامی. بابام مسابقه گذاشت از کوه بریم بالا و بیایم پایین. (مثلا کوه، فی‌الواقع کوهچه!) آقایون خانما جدا. هدهد برد و داداش کوچیکم. خوش‌بحالشون، جایزه نقدی بود :)

سیزده به‌در هم رفتیم حرم و خونه‌ی عسل و عصر هم دشت و دمن! من حوصله نداشتم نشستم تو ماشین بیوه‌کُشی رو تموم کردم!


بقیه‌ی اتفاقات از ذهنم رفته :)


+ روز مرد چی بخرم؟؟؟ چقد کادو خریدن واسه مردا سخته :/ اصلا چیز خاصی به ذهن آدم نمی‌رسه! آقایون راهنمایی کنن مردا چی دوست دارن؟

  • نظرات [ ۵ ]

فقط برای هدهد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

کدام بخش طبیعت را بیشتر دوست می‌دارید؟ بیااابان :)

به مامان و آقای میگم "کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست!" حتی یه سؤال نمیپرسن که چراااااا؟؟؟ حتی مشکوک هم نمیشن؟D; بعد مجبورم خودم توضیح بدم که "بابا طبیعت خونم اومده پایین! بریم یه وری..."

حالا مثلا چون من اصرار کردم، رفتیم یه وری! مثلا...


... من و هدهد ...

  • نظرات [ ۶ ]

هدیه‌ی مفید

به عنوان هدیه‌ی روز مهندس، این پست رو با صدای بلند برای دو تا مهندس منزل قرائت نمودم، باشد که رستگار شوند :)

http://gharar-13.blog.ir/post/250

  • نظرات [ ۸ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan