مونولوگ

‌‌

سی و نه


یک شیطانی چهارزانو نشسته توی مغزم که امشب برو عروسی. هفته‌ی پیش یک عروسی رفتم که مجلس بزن و بکوب در خانواده‌شان مسبوق به سابقه نبود، اما عروس خانوم جدید و البته آقا داماد خارجی، این سابقه را ایجاد کردند. می‌گویم لابد بدم نیامده که دلم می‌خواهد امشب هم بروم، هان؟ :)

ریشه‌یابی که کنیم، می‌بینیم در اصل دلم می‌خواهد شیک و پیک کنم و لباس خوشگل موشگل بپوشم و بروم جایی، حالا عروسی باشد، مهمانی باشد، عزا باشد!، فرقی نمی‌کند. از بس لباس‌های تکراری بیرون را پوشیده‌ام، روحم کسل شده. مثلا جوانم، مثلا دلم تر و تازه است، همه‌اش مانتوشلوار، نهایت تغییرم تبدیل مقنعه به روسری است. خب یک عالمه لباس مجلسی خوشگل دارم که دلم می‌خواهد مجلسی پیش بیاید و بپوشم، ای بابا! اصلا تقصیر خودم است که وقتی اینقدر اداواطوار دارم و فقط مهمانی‌های فیلترشده را می‌روم، هی راه‌به‌راه، هر جا چشمم به لباس قشنگی می‌افتد می‌خرم. اصلا تقصیر خودم است که مهمانی نمی‌روم، ولی هنوز دلم آنقدر نمرده که لباس مهمانی هم نخرم. اصلا تقصیر خودم است که فک‌وفامیل‌هایی داریم که مهمانی زنانه برگزار نمی‌کنند. اصلا همه چیز تقصیر خودم است؛ همه چیز.

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan