مونولوگ

‌‌

سی

خواهرم پرسید "چی دارین با چای بخوریم؟"
گفتم "هیچی." و بعد به ذهنم آمد خرما داریم. گفتم خرما و کمی بیشتر فکر کردم، توت خشک، گز، سوهان، باسلق، کشمش! شاید اگر بیشتر فکر کنم باز هم چیزهایی به یادم بیاید که در خانه داریم و می‌شود با چای خورد. ولی خب ما اصلا به آن‌ها نگاه هم نمی‌کنیم. چایمان را تلخ یا با قند می‌خوریم و آن‌ها همین‌طور در یخچال می‌مانند، سالی ماهی، یکی دو تا می‌آوریم می‌خوریم و بعد می‌گندند و بقیه را می‌ریزیم دور! حالا نه همیشه و نه همه‌شان را، ولی این اتفاق زیاد می‌افتد. خب چرا؟ می‌شود به آن‌هایی فکر کرد که حتی قند هم ندارند با چای بخورند و ما که داریم، آن‌قدر برایمان بی‌اهمیت است که حتی یادشان هم نمی‌افتیم.
اشتباه نشود، موضوع این نیست که ما چای را تلخ می‌خوریم یا با چیزی دیگر، ما قند و شکلات داریم یا نداریم، ما فقیریم یا غنی؛ موضوع این است که این رفتار مختص چای و قند نیست. ما اگر یادمان می‌رود که خوراکی‌هایی داریم که می‌شود با چای خورد، حتما یادمان هم می‌رود که بستگانی داریم که می‌شود با آن‌ها شیرین‌تر زندگی کرد؛ یادمان می‌رود که سلامتی داریم که می‌شود با آن ورزش و تفریح کرد؛ یادمان می‌رود که دوستانی داریم که می‌شود با آن‌ها صحبت کرد، تجربه کرد، رشد کرد؛ یادمان می‌رود استعدادهایی داریم که می‌شود با آن‌ها خدمت کرد، لذت برد، پول درآورد؛ یادمان می‌رود فرصت داریم، زمان داریم، هنوز عمر داریم که می‌شود با آن هر کاری خواست کرد. ما جدا فراموشکاریم. از طرف دیگر هم چیزهایی را می‌بینیم و می‌خواهیم که نداریم. من که قند ندارم با چای بخورم، تمام حواسم به این است که همسایه‌ام ده مدل چاشنی چای دارد. اما یادم می‌رود من خواهری دارم که می‌توانم حین چای خوردن با او اختلاط کنم و همسایه‌ام از بس همیشه تنهاست، دلش اصلا چای نمی‌خواهد، چه برسد به چاشنی!
  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan