مونولوگ

‌‌

بیست و پنج


خونه‌ی ما

دیشب، دوازده شب، بعد از رفتن خانواده، افتادم به جان خانه و جارو و گردگیری و شیشه‌پاک‌کن و... با خودم گفته بودم که آخیش، تا مدتی کسی نیست که هی میزها را جابجا کند یا لک لیوان چایش را رویشان بیندازد، همه‌ی بالش‌ها را روی یک مبل جمع کند یا بیاوردشان وسط خانه و بخوابد، خرده نان روی فرش‌ها بریزد یا از شب تا صبح دویست بار آب بخورد و صبح دویست تا لیوان روی سینک باشد و... با خودم گفته بودم، الان، همین نصفه شبی، مرتب می‌کنم و تا مدت زیادی راحت خواهم بود.
امروز از مدرسه آمدم و وارد خانه‌ی تمیز و پاکیزه و همه چیز سر جای خودش و مرتب دیشبی شدم. فقط یک قابلمه روی اجاق بود که مهندس ظهر غذا گرم کرده و خورده بود. آن هم چیز مهمی نبود. چند ساعتی گذشت. بیکار و ویلان و سیلان در خانه‌ای راه می‌رفتم که کاری برای انجام دادن نداشت. حوصله‌ام سر رفت. به خانه‌ی ارواح می‌مانست، سوت و کور. حتی هیچ‌کس کنترل تلویزیون را هم جابجا نکرده بود، حتی یک میلی‌متر. شروع کردم. هر چیزی را برمی‌داشتم دیگر سرجایش نمی‌گذاشتم. کمی وسایل را ریخت‌وپاش کردم. چای خوردم و استکان را روی میز باقی گذاشتم. خلاصه هر کاری همیشه نمی‌کردم را کردم. تا خانه کمی خانه شود. جان بگیرد. سکونش بشکند. جاری شود. من عاشق خانه‌ی منظم و تمیز هستم، ولی خانه‌ای که مداوما به‌هم‌ریخته شده و مرتب شود. خانه‌ای که نه با آجر و تیر و تخته و لوازم، که با اعضایش، اختلافات سلیقه‌ای، تفاوت‌ها، شباهت‌ها و کنش و واکنششان خانه شده باشد.

  • نظرات [ ۵ ]
فاطمه :)
۲۳ مهر ۹۸ , ۰۰:۳۸

سفرشون به خیر و سلامتی :)

+چه جالب من همیشه اینطور دوست داشتم ولی وقتی مثلا خانواده می رفتن و منتظر بودم سکوت و تمیزی و نظم به خونه بیاد بدتر میشد آبجیا و خاله و دایی و عمه و عمو همه یادشون میفتاد من تنهام و هی زنگ میزدن که بیا خونه ما و شام برات بیاریم و میریختن خونمون قشنگ جون میگرفت خونه :))

یعنی به حدی رسید که چند بار خانواده رو قاچاقی فرستادم رفتن سفر و جایی که میخوا برن. جوری که کسی نفهمه تا چند روز سکوت رو تجربه کنم اما به دو روز نمیکشه :))

 

 

پاسخ :

ممنونم سلامت باشید
+ دقیقا! دقیقا! اتفاقا من هم دیشب یک دونه سیب‌زمینی رو برداشتم چیپس درست کنم، کم‌کم بقیه هم رسیدن. دو تا دختردایی و یه خواهرم اومدن گفتن اومدیم اینجا رو تبدیل به خونه کنیم :)))
حالا من تنهای تنهام نیستم. داداشم هست که البته برای غذا بیشتر میاد پایین، بقیه اوقات یا سر کاره یا بالا.


پا ییز
۲۳ مهر ۹۸ , ۰۹:۵۱

والا خونه ی ما که مگه خواهرام بیان سر مسافرت شمال مامان گفته بود کشی نفهمه! سر شمال رفتن ما دو تا 

بعدش که خودشون رفتن فقط بازم خواهرها در جریان بودن که منم فقط یک شب کسیو راه دادم خونه :) دلم سکوت و تجربه ی نترسیدن و استقلال رو می خواست 

ما از اوناش نیستیم که رفت و آمد با خاله و دایی مون در سال بیش از دو سه بار بشه :/

مامان رفته کربلا خاله اون روز دست بچه ش شکسته اومده از شانس منم شیفت بودم منو دیده میگه چه خبر از مامانت :)) در این حد 

دیگه دختر دایی و اینا رو که ول کن :)))) 

 

 

ولی یه چیزی 

الان مامان آدم خونه باشه خونه مرتب تره تا اینکه دازاش آدم خونه باشه که :/ 

 

پاسخ :

ما کلا اینجا یه دایی بیشتر نداریم. بقیه‌ی فامیل‌ها نسبتشون انقدر دوره که نمی‌دونم :))
خونه‌ی دایی هم چسبیده به خونه‌مونه، دختردایی‌ها هم بچه‌ان، راهنمایی، از کلاس زبان اومده بودن.
ارتباطمون با اقوام نمیشه گفت کمه، مامانم تقریبا هر روز با سرتاسر دنیا تلفنی ارتباط داره :))) اگه اینجا بودن که دیگه هیچی :)

مامان تنها نه، مامان و آقای و داداش کوچیکه نیستن. مهندس هم ریخت‌وپاش نداره، میره طبقه‌ی بالا. بعدشم اونی که خونه رو جمع و مرتب می‌کنه منم.
گلاویژ ...
۲۳ مهر ۹۸ , ۱۴:۱۳

این اگه کفران نعمت نیست پس چیه؟

پاسخ :

یعنی الان دارم کفران نعمت می‌کنم یا قبلا که همه بودن کفران نعمت کردم؟
گلاویژ ...
۲۴ مهر ۹۸ , ۰۱:۱۴

الان:))

پاسخ :

راس میگی، متنبه شدم، الان دارم استفاده می‌کنم :)))
پارادوکس ‌
۲۶ مهر ۹۸ , ۱۲:۵۰

خونه ی همیشه مرتب که دیگه خونه محسوب نمیشه ! قشنگی خونه به آدما و شلوغیاشه :)

پاسخ :

خونه باید بهم بریزهههههههههه، بعد مرتب بشه، بهم بریزهههههههههه، بعد مرتب بشه =)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan