انقدر من از دوربین مداربسته تو محل کارم بدم میاد که حد نداره. من اصلا استرس دوربین نداشتم قبلا. از وقتی میرم سر کار و هممه جا دوربین کار گذاشتن هر جایی که میرم، احساس تحت نظر بودن میکنم! اولین درمانگاه که دکتر و خانمش، از تو خونه، آنلاین دوربین رو چک میکردن و مثلا اگه خدمه یا منشی اشتباهی کرده بودن فیالفور زنگ میزدن میگفتن چرا فلان کردی! ولی خب اونجا تو اتاقم دوربین نبود و خیلی روم تاثیر نداشت.
اما محل کار دومم، اتاقمم دوربین داشت چه دوربینی! دکتر صاحب درمانگاه، تو اتاقش یه مانیتور بود و یه لپتاپ کنار مانیتور. با لپتاپ کار میکرد و مانیتور هم دوربینها رو نشون میداد! کوچکترین کاری از نظرش مخفی نمیموند. خب من برای خوراکی خوردن یا حتی استفاده از گوشی راحت نبودم، چون دوربین دقیقا رو میز من بود و تو گوشیمم نشون میداد! حالا نمیدونم با چه دقتی، ولی زاویهش که اینطوری بود.
ولی خب نمیدونم چه سریه که هرچی میگذره، محیطهای کاریم در این مورد بدتر میشه شرایطشون. مرکزی که الان میرم و شب اونجا میخوابم، تو اتاقم دوربین داره. فلذا موقع خواب هم باید همونجوری باشم که موقع بیداری هستم!! اصلا یک خواب ناراحتیه که نمیدونید. متنفرم از دوربین مداربسته.
اما در این بین، درمانگاهی که یک روز در هفته میرم برای کار مامایی، به خاطر نوع کارم، اتاقم دوربین نداره :)) حالا شما حق بدید که من باید عاشق رشتهم بشم یا نه :))) الان از مرکز توانبخشی اومدم درمانگاه و تو اتاقم دراز کشیدم و درم قفل کردم. هیچکس هم جز خدا و شما نمیدونه الان دارم چه غلطی میکنم.
دیشب خییییلی بد گذشت. یکی از مریضا قرصاشو قایم کرده بود داده بود به مریض دیگه خورده بود. قرص روان!! که باهاش خودکشی هم میشه کرد! اومد پیشم، خودش اعتراف کرد و حالا یَک بلبشویی راه افتاده بود تو مرکز که بیا و ببین. هرکی میگفت من مقصر نیستم فلانی مقصره. خب مقصر که معلومه، اون مددیاری بود که دارو رو داده بود و دهنشو چک نکرده بود و من هم که مسئول شیفت بودم، مسئول غیرمستقیم این اشتباه بودم. بعد باز یکی دیگه از مریضا اومد پیشم اعتراف کرد که اونم قرصشو نخورده و انداخته تو توالت. این دیگه بلبشو نشد، چون خودم مقصر مستقیمش بودم که با وجود چک کردن دهنش، زیرزبونشو چک نکردم. ولی بهم خبر رسوندن که مددیار مقصر اولی، گفته بیا خودشم که چک میکنه همینجوریه! منم دو تا گزارش کتبی (که مرسوم نیست) نوشتم، هم برای اولی، هم دومی. تو جفتشم به قصور خودم اشاره کردم. دیگه خدا میدونه چی میشه.
یه چیز خندهداری هم پیش اومد امروز صبح. با مددیار رفتم که دارو بده و من خودمم چک کنم این دفعه. یه مریضی هست که کمبیناست، یعنی خیلی کم میبینه. مددیار داروها رو گذاشت تو دستش که بخوره. این با دست دیگهش دونه دونه قرصا رو چک میکرد. حالا به مکالمهی ما دقت فرمایید:
× دنبال چی میگردی؟
+ دنبال سیانور!!
× سیانور چیه دیگه؟
+ یه قرصهای کوچیک قهوهایه که...
× میدونم سیانور چیه! میگم سیانور کجا بود؟
+ این یکی سیانوره!
× نیست سیانور، لورازپامه.
+ هر کی دروغ بگه؟
× دشمن خداست 😂
تا بالاخره خورد.
× مگه تا حالا سیانور خوردی؟
+ آره، هر روز میخورم!!! شما بهم میدین.
× اگه هر روز میخوردی اینجا نبودی.
+ پس کجا بودم؟
میخواستم بگم قبرستون ولی گفتم دیگه زنده نبودی :)
پست رو نه و نیم شروع کردم به نوشتن، بین مریضا نوشتم و نوشتم تا بالاخره تموم شد :))) تازه پست آمار وبلاگهای برتر هم نصفه است هنوز!
- تاریخ : دوشنبه ۲ ارديبهشت ۹۸
- ساعت : ۱۲ : ۱۳
- نظرات [ ۴ ]