مونولوگ

‌‌

یاد باد آن روزگاران یاد باد


من پر از شعفم!
داریم کتاب‌های انباری‌ها رو تخلیه می‌کنیم که بدیم بازیافتی. هدهد می‌خواد با پولش گل و گلدون بخره.
یک چیزهایی از بین کتاب دفترها برداشتم بمونه برام. کتاب‌های زبان‌فارسی دبیرستانم، یک کتاب ریاضی، یک کتاب آموزش حسابداری، الواح تقدیر سنه‌های مختلف، دفتر برنامه‌ریزی قلم‌چی که مال هدهد بود، کتابچه‌ی نخبگان که عکس خودم و یک عالمه دانش‌آموز دیگه توش بود، کارت‌پستال‌هایی که از دوستام برای تولدم گرفته بودم، قوطی گنجینه‌هام و کلکسیون کارت‌های دعوت عروسی که فکر کنم عسل جمع کرده بود.
کارت‌پستال‌ها اشکمو درآورد، شرمنده شدم بابت اینکه چقدر با همه‌ی دوستام سرد بودم و چقدر اون‌ها منو دوست داشتن و باهام خوب بودن. اون‌ها به من می‌گفتن که دوستم دارن، اما من به هیچ کدومشون نگفته‌م دوستشون دارم و خب متاسفانه میشه گفت نداشتم :|
همراه یکی از کارت‌پستال‌ها، یه نامه بود از صمیمی‌ترین دوست اون سال‌هام. توی نامه‌ش به یه خاطره‌ی خیلی عجیب هم اشاره کرده بود، گالیله! جا داره براش قهقهه بزنم! ما از چهارم ابتدایی تا دوم راهنمایی با هم هم‌کلاسی بودیم و بعدش هم رابطه‌مونو حفظ کردیم. گرچه الان سال به دوازده ماه از هم بی‌خبریم! نامه رو وقتی برام نوشته که دوم دبیرستان بودیم و توش گفته یاد گالیله‌هایی که برای هم می‌نوشتیم بخیر! طول کشید تا یادم بیاد که ما وقتی هم‌کلاسی و هم‌نیمکتی! بودیم گاهی به‌جای صحبت برای هم نامه می‌نوشتیم و من به این نامه‌ها اسم مستعار گالیله داده بودم 😂 ما حتی زبان هم اختراع کردیم و سعی کردیم با اون زبان برای هم بنویسیم که فکر کنم پروژه‌ی موفقیت‌آمیزی نبود. اون گالیله‌هاشو نگه داشته بود، اما من نه تنها نگه نداشته بودمشون، بلکه حتی خاطره‌شم فراموش کردم. به دلایل نامعلوم، اساسا اهل نگه‌داشتن خاطره نیستم. من حتی امروز از اینکه اینا رو نگه داشته‌م متعجب شدم! فکر می‌کردم میام و چند تا کتاب برمی‌دارم و تمام. نمی‌دونستم خاطره هم نگه داشتم. متاسف شدم که گالیله‌هامو انداختم دور :(
یه قوطی گنجینه هم پیدا کردم. یادم هست که گنجینه‌هام خیلی بیشتر از اینا بود، اما نمی‌دونم اونا رو کی انداختم دور، فقط همینا توش مونده بود: یک قوطی دوات! یک روبان سبز که استادم دور کتابی که بهم هدیه داده بود پیچیده بود، شیشه های رنگی تزئینی، مهره‌های کشِ مو! و سه تا ساعت. من به ساعت علاقه‌ی خاصی داشتم و دارم. ساعت‌های زیادی داشتم که هیچ‌کدومو خودم نخریدم. اولین ساعتم سوغات افغانستان بود، بعدی‌ها جایزه‌هام بودن، بعدیش سوغات مکه و آخریش هم سوغات استرالیا که همه‌شونم خراب کردم ولی برخلاف بقیه‌ی خاطراتم اینا رو دور نمی‌انداختم. اما دست تقدیر فقط سه‌تاشونو تو قوطی گنجینه‌م باقی گذاشته. البته فک کنم دوتاشونم طبقه‌ی پایین موجود باشه هنوز. الانم ساعت ندارم :(


برای اینکه شاید بمونه و بعدها بخونم نامه‌ی دوست صمیمی چند سال از زندگیم، خدیجه رضایی عزیز رو اینجا می‌نویسم:



"چون این نامه برای تو نوشته می‌شود دلم می‌خواهد با جمله‌ی آغازین همیشگی تو این نامه را شروع کنم. پس 'به نامش، به یادش و در پناهش'
سلام فاطمه عزیز، دوست خوبم، نمی‌دانی که چقدر دلم برایت تنگ شده است. وقتی که ماه آذر شروع شد با خودم گفتم باز هم یک سال دیگه اومد، ولی یک موضوع خوشحال‌کننده و غیرتکراری برای من روز تولد تو دوست عزیز بود. با خودم می‌گفتم چی بنویسم یا چی بگم، ولی روزها خیلی زود از پی هم گذشتند و این روز فرا رسید. بالاخره امشب تصمیم گرفتم تمام حرف‌های دلم را بهت بزنم، هرچند که حرف بسیار است و حضور ذهن من کم. جات خالی امشب داشتم گالیله‌هایی که مال چند سال قبل بود رو می‌خوندم. حرف‌های تندی که به هم زدیم یا اون نوشته‌های شیرینی که بین ما دو تا رد و بدل می‌شد منو به یاد دوم راهنمایی و مدرسه‌ی معراج انداخت. امشب احساس می‌کنم دلم خیلی برات تنگ شده، برای داستان‌هات۱، برای حرفات که اون روزها زیاد متوجه نبودم. ولی خیلی خاطره‌ی شیرینی است، چون وقتی می‌خونمش تصویر همه‌ی بچه‌های کلاس و همه‌ی معلما تو ذهنم زنده میشن.
می‌خوام یک خاطره‌ی شیرین از سال سوم راهنمایی برات بنویسم، البته شیرین برای خودم:
۱۵ اسفند سال ۱۳۸۵ روز سه‌شنبه:
طبق معمول در مدرسه‌ی جلال‌آبادی درس می‌خوانم، اما امروز با دیگر روزها فرق داشت. زیرا همه مشغول خواندن اجتماعی بودیم که زنگ خورد. زنگ تفریح بود. فاطمه ... دوستم دنبالم آمد و با هم به حیاط رفتیم. بله چون امروز روز تولدم بود یک دفتر خاطرات همراه با یک جاشکلاتی۲ که در داخل آن چهار تا شکلات بود هدیه گرفتم۳. بسیار خوشحال شدم. شکلات‌ها را با دوستانم تقسیم کردم و شیرمان که همیشه روزهای فرد به ما می‌دهند را خوردیم. بعد شنیدم که زنگ آخر معلم‌ها جلسه دارند خیلی خوشحال شدم. زیرا دیگه امتحان بی امتحان. زنگ آخر ما را خبر کردند که برویم داخل دفتر. آری به شاگرد اول و دوم و سوم‌ها جایزه می‌دادند و من چون شاگرد سوم با معدل ۱۹/۵۸ شده بودم باز هم یک دفتر خاطرات جایزه گرفتم که در کنار آن یک شاخه گل قرار داشت. من امروز دو هدیه گرفتم که هر دو نیز دفتر خاطرات بود، یکی از طرف معلمان و یکی از طرف فاطمه ... .
نتیجه: روز خیلی خوبی برایم بود.

این یکی از خاطره‌های شیرین من بود.
خب فاطمه جان، سال دوم راهنمایی که قرار بود داستان بنویسی بدهی ما بخوانیم، پس کجا شد؟۴ امیدوارم داستانت کامل شده باشه، آخه می‌گفتی که خیلی طولانی است.
پس از همه‌ی این حرف‌ها می‌خوام بهت بگم امشب یا هر شبی که به یاد تو می‌افتم حس عجیبی وجودم را می‌گیره و بعد بغض گلومو فشار میده. بعد با خودم فکر می‌کنم به همه‌ی خاطراتی که با تو داشتم، از سال چهارم دبستان تا الان و با خودم میگم خدا چقدر خوب خواسته‌ی منو در مورد یک دوست صالح اجابت کرده.

فاطمه جان ازت می‌خوام توی این روزها برام دعا کنی. خیلی دعا کن. مشکل‌های زیادی برام پیش اومده. در آخر تولدت همیشه مبارک باشه.

دوستت دارم
امضا
خدیجه رضایی ۱۳۸۸/۹/۲۸


مهری که سال دوم ساختی۵


۱. من اون‌وقت‌ها داستان می‌نوشتم ^_^
۲. خودم با اوریگامی درستش کرده بودم.
۳. خودم همیشه دوست داشتم یک جعبه شکلات برای تولدم کادو بگیرم.
۴. این یکی متاثر از کتاب‌های ژول‌ورن، قرار بود داستان علمی_تخیلی_فضایی بلندی باشه که توی یه سررسید شروعش کردم و صفحه‌ها نوشتم. اصرار داشتم داستان تخیلیم حتما منطبق بر علم و منطق باشه تا مثل ژول ورن بعدها به حقیقت بپیونده و اسم من به عنوان یه پیشگو در تاریخ ثبت بشه :| ولی خیلی زود فهمیدم که سواد یه دختربچه‌ی راهنمایی در حدی نیست که رمان علمی پیشگویانه بنویسه! گرچه کاش فقط با تخیلم ادامه‌ش می‌دادم. سال‌ها بعد خواهرم سررسید رو پیدا کرده بود و خونده بود و گفته بود که چه داستان خوبی! اما امروز هرچی گشتم پیداش نکردم.
۵. این مهر رو دوم راهنمایی برای آرم گروه درس حرفه‌وفن‌مون ساختم. اسم گروه رو گذاشته بودم "مبتکران خلاق"! و همونطور که مشاهده می‌کنین، ماشاءالله خلاقیت از سر و روی آرممون می‌باره! و تازه چون اول فامیل خودمم میمه، اعضای گروه به این آرم اعتراض کردن و گفتن این آرم توئه! اما خب واضحه که اعتراضشون از سوی من مردود اعلام شد و به جایی نرسید! براش خیلی زحمت کشیده بودم، با یه چوب خیلی قطور، با اره و با مشقت خیلی خیلی زیاد ساخته بودمش. اما چون اهل نگه داشتن خاطره نبودم، آخر سال دست دوستم مونده بود و سه سال بعد زیر نامه‌شو باهاش مهر کرده بود. میشه فهمید که استامپ نداشته و یک ساعت نشسته با خودکار قرمز مهر رو رنگی کرده تا بزنه زیر نامه!


این هم کارت‌پستال‌هام


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan