در مورد اینکه مجلس ذکر مصیبت (و نه روضهخوانی!) میرم یا نه سوال کرد. گفتم امشب نوبت مامانه، چون مادربزرگم تنهاست تو خونه و من باید پیشش بمونم. براش خیلی عجیب بود که بیبی ناراحت میشه تنها خونه بمونه، یا اینکه در مورد غذاش بیش حساسه و با اینکه دکتر حتی برای یک روز هم رژیم نداده تمام این دو ماه غذاش جدا و متفاوت طبخ میشه، با اینکه مدام خوابه لباس بدون اتو نمیپوشه، پیادهروی یه ربعهای که صبحا میره کفشاش باید تمیز شده باشه، پسراش که داییهام باشن روزی چند بار بهش زنگ میزنن و نازش رو میکشن و 24 ساعته قربون صدقهاش میرن. تااازه نگفتم که شبا ما بدون کولر و با در و پنجرهی بسته میخوابیم! برای خانم ص با داشتن برادری که به مامانش فحش میده و گاهی میزندش! و خواهری که آرزوی مرگ والدینش رو میکنه این چیزا افسانه است!
برای من هم البته غیرطبیعیه، ولی خیلی تعجببرانگیز نیست. خانوادهی ما نه مثل خانوادهی بیبی و داییهان، نه مثل خانوادهی خانم ص. من یکی توانایی اینکه به یکی از این دو مدل فرزند تبدیل بشم رو ندارم.
بعدشم دکتر اومد و نشست وسط بحث و حرف رفت و رفت تا رسید به جوونیای دکتر و زمانی که تو کردستان رئیس مرکز بهداشت بوده. چیزی که از بین حرفاش خوشحال شدم که شنیدم این بود که گفت من کارم رو انجام میدم و از زیر کار دررو نیستم. خودم میدونستم که اینطوری هستم، ولی اینکه رئیسم از تو اتاقش، متوجه باشه که من تو اتاقم کارم رو انجام میدم با اینکه میتونم انجام ندم، و بعد اینو بگه باعث خوشحالیمه. حالا اگه این نشون میده نیتم خالص نیست و اینا، خب نشون بده؛ چیزیه که هست واقعا.
حالا بقیهی داستانش: میگفت که یکی از پرسنل چنان از زیر کار دررو بوده که بهش ماموریت میداده تا بره مثلا روستای A برای واکسن زدن، اون پول ماموریت رو میگرفته، ماشین مرکز رو هم میگرفته، ولی میرفته مثلا سقز برای خودش خرید میکرده! میگه بهش میگفتم بابا! من از اون سر کشور اومدم اینجا، بینتون غریبم، ولی دلم واسه این مردم میسوزه. تو که خودت کردی، چرا آخه اینجوری میکنی؟ و باز برعکسش میگه یه کارشناس بهداشت محیط داشتم که ساعت دوی نصف شب به زور بلندش میکردم که برو بگیر بخواب. یا برای پیدا کردن یه بسته لواشک تاریخ مصرف گذشته میخواست مغازهی یکی از اقوامش رو پلمب کنه! یا وقتی خبردار شد که تو یکی از روستاها یه بهورزی درست کار نمیکنه و واکسن نمیزنه اومد گفت ماموریت نمیخوام، فقط دو نفر بهم بده تا پیاده (در حالی که برف تا زانو بوده و مسیر هم ماشینرو نبوده) برم اونجا و حسابشو برسم 😆
راستش به این دومیه حسودیم شد :)
تو این مورد هم بین این دو نفرم. ولی در هر دو مورد قبول دارم که ایدهآل کدومه و اصلا معتقد نیستم که تو اینجور چیزا جانب اعتدال باید رعایت بشه.
برای من هم البته غیرطبیعیه، ولی خیلی تعجببرانگیز نیست. خانوادهی ما نه مثل خانوادهی بیبی و داییهان، نه مثل خانوادهی خانم ص. من یکی توانایی اینکه به یکی از این دو مدل فرزند تبدیل بشم رو ندارم.
بعدشم دکتر اومد و نشست وسط بحث و حرف رفت و رفت تا رسید به جوونیای دکتر و زمانی که تو کردستان رئیس مرکز بهداشت بوده. چیزی که از بین حرفاش خوشحال شدم که شنیدم این بود که گفت من کارم رو انجام میدم و از زیر کار دررو نیستم. خودم میدونستم که اینطوری هستم، ولی اینکه رئیسم از تو اتاقش، متوجه باشه که من تو اتاقم کارم رو انجام میدم با اینکه میتونم انجام ندم، و بعد اینو بگه باعث خوشحالیمه. حالا اگه این نشون میده نیتم خالص نیست و اینا، خب نشون بده؛ چیزیه که هست واقعا.
حالا بقیهی داستانش: میگفت که یکی از پرسنل چنان از زیر کار دررو بوده که بهش ماموریت میداده تا بره مثلا روستای A برای واکسن زدن، اون پول ماموریت رو میگرفته، ماشین مرکز رو هم میگرفته، ولی میرفته مثلا سقز برای خودش خرید میکرده! میگه بهش میگفتم بابا! من از اون سر کشور اومدم اینجا، بینتون غریبم، ولی دلم واسه این مردم میسوزه. تو که خودت کردی، چرا آخه اینجوری میکنی؟ و باز برعکسش میگه یه کارشناس بهداشت محیط داشتم که ساعت دوی نصف شب به زور بلندش میکردم که برو بگیر بخواب. یا برای پیدا کردن یه بسته لواشک تاریخ مصرف گذشته میخواست مغازهی یکی از اقوامش رو پلمب کنه! یا وقتی خبردار شد که تو یکی از روستاها یه بهورزی درست کار نمیکنه و واکسن نمیزنه اومد گفت ماموریت نمیخوام، فقط دو نفر بهم بده تا پیاده (در حالی که برف تا زانو بوده و مسیر هم ماشینرو نبوده) برم اونجا و حسابشو برسم 😆
راستش به این دومیه حسودیم شد :)
تو این مورد هم بین این دو نفرم. ولی در هر دو مورد قبول دارم که ایدهآل کدومه و اصلا معتقد نیستم که تو اینجور چیزا جانب اعتدال باید رعایت بشه.
- تاریخ : دوشنبه ۲۶ شهریور ۹۷
- ساعت : ۱۹ : ۳۶
- نظرات [ ۳ ]