دیروز با مامان رفتم برای اینکه کفش بخرن. تو مسیر زنگ زدم واسه اون کار و در موردش صحبت کردیم. یه کار اداری-نظارتی-نیمهنصفهمدیریتیه. قرارداد با شرکت خصوصی بسته میشه و نیازی به مجوز نیست. کسی که من باهاش صحبت کردم خودش کارشناس بهداشت بود، گفته بودن که ماما نیاز دارن. حقوقش از چیزی که الان میگیرم بیشتره و اگه اینو برم کار فعلیمو رها میکنم. (جالبه که درست وقتی از کارم زده شدم و آگهیهای استخدامی روزنامه رو ورق میزدم، دوستم تماس گرفت و در مورد این کار بهم گفت) واقعا نمیدونم چقدر میتونم از پسش بربیام. به زیردست داشتن علاقهای ندارم، به رئیس داشتن هم. من آدم امر و نهی نیستم. البته میتونم به کسی که از نظر سن و تخصص و مهارت و سابقهی کار در سطح یا پایینتر از منه دستور بدم، ولی اگه هر کدوم از اینا نباشه سختم میشه و بدتر عذاب میکشم. احتمالا تعدادی بهیار و بهورز زیرمجموعهی من باشن. درسته که مهارت و تخصصشون از من کمتره، ولی مسلما سن و سابقهشون بالاتر خواهد بود. من چطور حتی بهشون بگم چرا دیر اومدی؟
نکتهی دیگه اینه که من الان تو کار مرتبط با درسم هستم، ولی اگه برم سر اون کار، باید کارهای اداری مرتبط با رشتهم رو انجام بدم. نمیدونم کار درست کدومه.
صحبتها رو کردیم و کامل همه چی رو توضیح داد. آخرش گفت که این درخواست نیرو برای چند وقت پیش بوده و قرار شد با شرکت صحبت کنه و ببینه هنوز هم نیرو میخوان یا نه و اگر خواستن من یه روز برم کنارش بمونم و ببینم با مدل کار کنار میام یا نه.
از این بابت که یه کارشناس بهداشت تونسته از پسش بربیاد، احتمالا مهارتی مشکلی نداشته باشم. تنها نکتهی کار که مرددم همین اعتمادبهنفس و روابط عمومی قویه. چیزی که خودم میبینم و خانواده تایید میکنن که بهبود یافته، اما اینکه به چه سطحی رسیده رو نمیدونم. (نکتهی این موضوع اینجاست که اکثر قریب به اتفاق دوستان و همکارانم نظرشون اینه که "از تو بااعتمادبهنفستر هم مگه ممکنه؟؟؟" و من حاضرم قسم بخورم نصف بیشتر جامعه اعتمادبهنفسشون از من بیشتره)
چیزی که دیروز برام جالب بود اظهارنظر مامان بعد از قطع تلفن بود. من خیلی کم پیش میاد با تلفن صحبت کنم. بعد از قطع تلفن مامان گفتن که چه خوب پشت تلفن صحبت میکنی! با اینکه مثل همیشه الکیترین استرس دنیا رو داشتم. همیشه موقع صحبت با غریبهها این استرس رو دارم، حتی موقع زنگ زدن به 118!!!
دیروز مادردختری خوش گذشت. مامان کارت منو ده تومن شارژ کردن، پنج هزار و صد تومنش استفاده شد و چهار هزار و نهصد تومن برای خودم موند :))) کارتمو اول ماه شارژ میکنم برای کل ماه، اما شهریور از بس اینور اونور رفتم نیاز بود که دوباره شارژ کنم، اما با این چهار و نهصد دیگه لازم نیست 😅😅
و بعد هم کفشمو دادم رنگ زد، مشکی. بار اول بود که کفش رنگ میزدم. یه دونه توسکرم هم برای خودم جدا برداشتم که اینا رو مامان حساب کرد :)
صحبتها رو کردیم و کامل همه چی رو توضیح داد. آخرش گفت که این درخواست نیرو برای چند وقت پیش بوده و قرار شد با شرکت صحبت کنه و ببینه هنوز هم نیرو میخوان یا نه و اگر خواستن من یه روز برم کنارش بمونم و ببینم با مدل کار کنار میام یا نه.
از این بابت که یه کارشناس بهداشت تونسته از پسش بربیاد، احتمالا مهارتی مشکلی نداشته باشم. تنها نکتهی کار که مرددم همین اعتمادبهنفس و روابط عمومی قویه. چیزی که خودم میبینم و خانواده تایید میکنن که بهبود یافته، اما اینکه به چه سطحی رسیده رو نمیدونم. (نکتهی این موضوع اینجاست که اکثر قریب به اتفاق دوستان و همکارانم نظرشون اینه که "از تو بااعتمادبهنفستر هم مگه ممکنه؟؟؟" و من حاضرم قسم بخورم نصف بیشتر جامعه اعتمادبهنفسشون از من بیشتره)
چیزی که دیروز برام جالب بود اظهارنظر مامان بعد از قطع تلفن بود. من خیلی کم پیش میاد با تلفن صحبت کنم. بعد از قطع تلفن مامان گفتن که چه خوب پشت تلفن صحبت میکنی! با اینکه مثل همیشه الکیترین استرس دنیا رو داشتم. همیشه موقع صحبت با غریبهها این استرس رو دارم، حتی موقع زنگ زدن به 118!!!
دیروز مادردختری خوش گذشت. مامان کارت منو ده تومن شارژ کردن، پنج هزار و صد تومنش استفاده شد و چهار هزار و نهصد تومن برای خودم موند :))) کارتمو اول ماه شارژ میکنم برای کل ماه، اما شهریور از بس اینور اونور رفتم نیاز بود که دوباره شارژ کنم، اما با این چهار و نهصد دیگه لازم نیست 😅😅
و بعد هم کفشمو دادم رنگ زد، مشکی. بار اول بود که کفش رنگ میزدم. یه دونه توسکرم هم برای خودم جدا برداشتم که اینا رو مامان حساب کرد :)
مدت زمان: 27 ثانیه
ایشون هم ما رو کشت با بعبع!
گوسفند خونهی همسایه است :)
- تاریخ : يكشنبه ۲۵ شهریور ۹۷
- ساعت : ۱۳ : ۱۶
- نظرات [ ۳ ]