مونولوگ

‌‌

من و جدایی از این آستان خدا نکند


هم چایی برداشتم هم قند! چایی بعضی وقت‌ها پیش میاد جایی بخورم، ولی قند هیچ‌وقت نمی‌خورم. برداشتم چون چایی روضه بود! اولین بار، اولین بار بود که به یه خوراکی به این چشم نگاه می‌کردم. خوشمزه بود و طعم چایی قندپهلو رو هم بهم یادآوری کرد، جالب و نوستالژی واقعا.


زیارت عاشورا می‌خوند و می‌خوندم و نم‌نم یاد گذشته می‌کردم. دو سه سالی هست لیاقت شرکت هرشبه تو عزای امام حسین ازم گرفته شده. یک سال و نیمه که اذان مغرب سرکارم و نمی‌تونم برای هیچ مراسمی به مسجد برم. آهای اونایی که هنوز نعمت فرصت شرکت تو عزاداری رو دارین، بدونین کم چیزی نیست و حداقل دل من یکی براش لک زده، یه زیارت عاشورای دسته‌جمعی برام حسرت شده. جوری که دلم می‌خواد برگردم به اون روزهایی که تو دبیرستان، دهه‌ی اول محرم، کل مدرسه، صبح به صبح زیارت عاشورا و روضه داشتیم و من خجالت می‌کشیدم که زنگ اول چشمای بیش‌حساسم پف وحشتناکی داشت. دلم می‌سوزه که روز آخرش با چند نفر دیگه برای خوندن امتحان، یواشکی رفته بودم تو کلاس و خوشحالم که معاون مدرسه اومد و برخلاف همیشه به جای اینکه تشر بزنه با لحن مهربونی گفت امروز روز مزده، امروز رو هم بیاین و بعد بدون اینکه از کلاس بیرونمون کنه خودش رفت! و تصمیم رو به خودمون واگذارد (حالا به تعبیر مزد و اینا کاری ندارم).
از ته دلم می‌خوام هر شب تو این مراسم شرکت کنم، ولی می‌دونم نمی‌تونم.



انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامة
چقدر از حب و بغض من بر مدار حب و بغض حسین بن علی علیه‌السلام هست؟
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد
اگه عبارت اول محقق بشه، آیا این دعا برآورده نمیشه؟



و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم



گرچه بر مشامم نمی‌رسد هر لحظه بوی کربلا، اما بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا



ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده
گوشه‌ای از کربلا جا و مکانم بده

از یه طرف تو سپاه عمرسعد می‌گردیم دنبال خودمون، از اون طرف تو سپاه اباعبدالله. صحنه‌ی کربلا چقدر حقیقت انسان رو رو می‌کنه. یک عمر ریاکارانه خم و راست شدی؟ برو اونور، پیش شمر اسمتو بنویس. یک عمر تو حسرت دنیا سوختی؟ برو برای عمرسعد خودشیرینی کن و سپاهیان رو برای حمله به امامت ترغیب. یک عمر صلیب به گردن از خدا تقاضای هدایت کردی؟ برو تحت پرچم اباالفضل شمشیر بزن و مقام اولین سر بریده‌ی کربلا رو نصیب خودت و تنها شهیده‌ی کربلا رو نصیب همسرت کن. یک عمر پر از خطا زندگی کردی، ولی آزاده‌مردی؟ برو از زینب عذر بخواه، خدا رو خطاهات قلم می‌کشه و به عنوان اولین قربانی می‌پذیردت.

آه! من کجام؟ دقیقا کدوم‌ورم؟
ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده
گوشه‌ای از سپاه خودت، جا و مکانم بده



از نتایج سال به سال مسجد نرفتن هم می‌تونه این باشه که بین دو نماز از گوشه‌ی پرده، طبقه‌ی پایین رو نگاه کنی و ببینی امام جماعت و همه (همه)ی مردها بلند شدن و نمازو شروع کردن. با هیجان برگردی سمت جمعیت و بلند بگی قامت بستنااا! نمازو شروع کردنااا! و خانم کناری بعد از اینکه تعجبش تموم شد با خونسردی بگه غفیله می‌خونن! آهاااا! گفتم چرا مکبر هیچی نمیگه 😅

Designed By Erfan Powered by Bayan