مونولوگ

‌‌

چهاردرصدی!


هر روز عصر زیر پنجره‌ی اتاقم تو کلینیک چند تا بچه بازی می‌کنن. تو این دنیای موبایل و تبلت و لپ‌تاپ، وقتی هیاهوی این بچه‌ها، همراه نسیم عصرگاهی می‌پیچه تو اتاق، مثل یه پرنده میشم که از این بالا خودشو می‌زنه به نرده‌های پنجره، ولی نمی‌تونه بره بیرون. از وقتی دارم این حس رو تجربه می‌کنم، بیشتر دلم می‌خواد از این کار بیام بیرون. از اینجا بیام بیرون که بتونم زیر سایه‌ی عصر برم بشینم تو حیاط یا تو پارک. بشینم و فقط بشینم. از اون نشستن‌هایی که آدم تو حرم دلش می‌خواد، که هیچی نگه، هیچی نخونه و اگه امکان داشته باشه به هیچی هم فکر نکنه. آروم و بی‌دغدغه فقط بشینه. به اطراف نگاه کنه ولی فکر نکنه. البته فکر رو نمیشه از ذهن جدا کرد، اما حداقل به خودش و زندگی خودش فکر نکنه. متاسفانه سایه‌ی عصر، مخصوصا پاییز که هوا خیلی خوب میشه، آدمو به این‌جور هوس‌ها میندازه. این‌جور مواقع یه‌جوری احساس حرمان می‌کنم که انگار عصرهای جمعه یا بقیه‌ی روزهای تعطیل در شمار عصر نیستن.
شب‌ها که دارم برمی‌گردم سعی می‌کنم از راه رفتن بیرون کلینیک لذت ببرم، به خودم میگم مگه تو همونی نبودی که یک ساعت پیش می‌گفتی کاش می‌تونستم اون بیرون باشم؟ کاش می‌تونستم زیر این بارون راه برم؟ لابلای این نسیم قدم بزنم؟ ولی نمی‌دونم چرا وقتی تایم کاریم تموم میشه، مزه‌ی تمام این کارها هم از بین میره :(


+ کیفمو باز می‌کنم، بوی لواشک غیربهداشتی که از پیرمرد دست‌فروش خریدم، سلول‌های سبزآبی مغزمو به جنبش میندازه! الان دارم به خودم وعده میدم:
"از اینجا که رفتی بیرون، یه تیکه لواشک میذاری تو دهنت، تا BRT قدم می‌زنی! (می‌کشمت اگه مثل همیشه عجله کنی و تندتند راه بری!) بعد صبر می‌کنی تا خلوت‌ترین و روشن‌ترین BRT بیاد، بعد میری می‌شینی رو صندلی خودت، تا خود خونه لواشک می‌خوری و آهنگ رندوم گوش میدی! حق هم نداری هیچ‌کدومو عوض کنی! البته بحز اون یکی ^_*"
شماهام لطفا دعا کنین باتری گوشیم رو همین چهار درصد بمونه :)))

  • نظرات [ ۴ ]
محبوبه شب
۱۳ شهریور ۹۷ , ۲۰:۵۰
آهان! الان متوجه شدم چرا آهنگ گوش نکردی :دی
من معمولا وقتی باتری گوشیم قرمز میشه الکی الکی استرس می گیرم :|

پاسخ :

نچ :)))
من اصلا هم استرس نمی‌گیرم :)
میگم فوقش وسط خوندن خاموش میشه دیگه :)))
برگ سبز
۱۳ شهریور ۹۷ , ۲۱:۰۱
شاید دلت اونا رو نمیخواد 
دلت اون تایم زندگی خودتو میخواد، هوم؟

پاسخ :

کار هم اگه من اراده کنم میشه زندگی خودم، نه یه تیکه‌ی وصله‌شده بهش
برگ سبز
۱۳ شهریور ۹۷ , ۲۱:۳۴
 :| 
منظورم تایم کودکیت بود 

پاسخ :

راس میگی، شاید هم :)
آه کودکی *_*
دلژین
۱۳ شهریور ۹۷ , ۲۱:۴۸
دلم میخواد 
فردا برسم تهران 
برم یه راست بغل مامان و بابام 
بعد با بانو دو تایی بشینیم تو آشپزخونه 
مامانم و بانو حرف بزنن و هعی من رو دست بندازن 
بعد پنجشنبه بریم امتحان بدیم ، بعد بیایم خونه قرمه سبزی مامانم رو بخوریم...
بعد بانو رو راضی کنم بیاد بریم برج میلاد ، همونجا راضیش کنم بعد از بازدید برج بریم زیپ لاین و پل معلق 😂 
بعد اونقدر راه ببرمش ببرمش که خسته و کوفته شبش به اندازه ی تمام این سالها بخوابیم.... 

پاسخ :

نه، بعد امتحان برین شهربازی :)))) یک عالمه جیغ بزنین :)

موفق باشی پنج‌شنبه ❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan