گروهان تفریحی ما تازه برگشتن
لشکر شکستخوردهطور
تصادف کردن
میگن که مقصر خانوم رانندهی پشتسری بوده
مدارک ماشین رو از آقای گرفتن
قراره فردا برن ماشینش رو بدن برای تعمیر
مامان خیلی ناراحته
آقای گفتن طالبی رو بیار بخوریم
و همزمان خودشون رفتن آوردن
طالبی رو قاچ کردن و نه تیکه تیکه!
خوردیم جوری که دو طرف صورتمون پر شد
من گفتم هندونه نداشتن بیارین؟
مامان گفتن تو این وضعیت تو تو فکر هندونهای؟
من با خنده گفتم توی فکر من هندونه نباشه چیزی فرق میکنه؟
و داشتم فکر میکردم خدا رو شکر اتفاق بدی نیفتاده
همون اتفاق بدی که کائنات صبح یهدفعه انداخته بود تو دلم
آه! خدای من! خیلی شکرت :)
نمیتونمم بهشون بگم خدا رو شکر کنین، چون صبح به دلم بد افتاده بوده
چون مامان بلافاصله خواهند گفت من نفوس بد زدم که اینطور شده
فقط گفتم صدقه بدین و خدا رو شکر کنین بدتر نشده
و مامان صدقه دادن
یادم افتاد که آن زمانهای دور (دو سال قبل) ساعت یک شب داشتیم از درمانگاه برمیگشتیم، من پشت فرمون بودم به شکل مثلا آموزشی! تو اتوبان از لاینی به لاین دیگه رفتم ناگهانی! و یه تریلی از کنارم رد شد بوقزنانی! آقای متوجه عمق ماجرا نشدن شاید، چون یهکم دعوام کردن فقط. اما خودم فهمیدم چه غلط بزرگی کردم و ممکن بود چه تبعاتی داشته باشه. باز میگن از رانندگی نترسین! من اگه از کشتن نمیترسیدم تا حالا ماشین آقای رو قبضه کرده بودم، نه اینکه هنوز هم که هنوزه رانندگی بلد نباشم :|
- تاریخ : جمعه ۹ شهریور ۹۷
- ساعت : ۱۹ : ۳۷
- نظرات [ ۱ ]