صبح که با مهمونها احوالپرسی میکردم و دستشون رو میبوسیدم* با اکراه و ناخشنودی بود. اگه دو دقیقه دیرتر میرسیدن مامان اینا رفته بودن و اونها هم وقتی میفهمیدن کسی خونه نیست، نمیومدن داخل و برمیگشتن. خلوت و سکوت میخواستم، زیاااد.
بعد که اومدم داخل آشپزخونه و مشغول چایی و غذا شدم، یه لحظه به ذهنم خطور کرد شاید صلاح بوده. ممکنه اگه صلاحیت دریافت وحی و اخبار غیبی رو میداشتم، بهم میگفتن که قرار بوده خدای نکرده اتفاق بدی تو راه براشون بیفته. بعد فکر کردم اگه اینا رو میدونستم چنان دستاشونو ماچ میکردم که خیس خالی بشه! به هدهد که گفتم، گفت دست چیه! پاهاشونم میبوسیدی! و راست میگه.
* رسممونه که ما دست بزرگترها رو میبوسیم و اونها سر یا صورتمون رو. همسن و سال که باشیم روبوسی میکنیم.
+ .../با زور بازش نکن پشتش خبری نیست!
- تاریخ : جمعه ۹ شهریور ۹۷
- ساعت : ۱۶ : ۴۱
- نظرات [ ۶ ]