مونولوگ

‌‌

خدا گر ببندد ز حکمت دری


صبح که با مهمون‌ها احوالپرسی می‌کردم و دستشون رو می‌بوسیدم* با اکراه و ناخشنودی بود. اگه دو دقیقه دیرتر می‌رسیدن مامان اینا رفته بودن و اون‌ها هم وقتی می‌فهمیدن کسی خونه نیست، نمیومدن داخل و برمی‌گشتن. خلوت و سکوت می‌خواستم، زیاااد.
بعد که اومدم داخل آشپزخونه و مشغول چایی و غذا شدم، یه لحظه به ذهنم خطور کرد شاید صلاح بوده. ممکنه اگه صلاحیت دریافت وحی و اخبار غیبی رو می‌داشتم، بهم می‌گفتن که قرار بوده خدای نکرده اتفاق بدی تو راه براشون بیفته. بعد فکر کردم اگه اینا رو می‌دونستم چنان دستاشونو ماچ می‌کردم که خیس خالی بشه! به هدهد که گفتم، گفت دست چیه! پاهاشونم می‌بوسیدی! و راست میگه.


* رسممونه که ما دست بزرگترها رو می‌بوسیم و اون‌ها سر یا صورتمون رو. هم‌سن و سال که باشیم روبوسی می‌کنیم.

+ .../با زور بازش نکن پشتش خبری نیست!

  • نظرات [ ۶ ]
ali reza
۰۹ شهریور ۹۷ , ۱۶:۴۲
سلام
قالب های بیان بلاگ بالاخره ساخته شد
میتونید از سایتم دانلود کنید

پاسخ :

سلام
ممنون
دختر تنها
۱۱ شهریور ۹۷ , ۰۰:۰۰
سلام واقعا این پستت حرف دل من بود 
خدا گر ببندد ز حکمت دری با زور بازش نکن پشتش خبری نیست
آخه سر این موضوع ماجرایی که به طور خلاصه برات مینویسم
پدرو مادرم منو بعد از 8 سال با زور دارو و دعا از خداگرفتن 
امروز بعد از خوندن این پستت به مادرم گفتم واقعا کاش هیچ وقت تلاش برای فرزند داشتن نمیکردین خدا در باحکمت بسته بود چرا به زور منو به دنیا اوردی که الان زندگی جهنمی برای من ساخته بشه و بهش گفتن من پشیمونم از این که هستم نه واسه خودم زندگی کردم نه واسه شما فرزند دست به گیری بودم تازه شما ها اکثر کارام را انجام دادید نه دختری کردم نه عضو فعال فامیل شدم نه از خودم و زندگی راضیم الان یه آدمیم با یه دنیا حسرت و یه دنیا عذاب وجدان برای  زنده بودن و الان یه دختر تنهای گوشه گیرم که با 24 ساعت زل زدن به صفحه گوشی یا کامپیوتر دارم به چشمام و سلامتیم لطمه میزنم به اصطلاح با دستای خودم گور خودم را میکنم 
خدا اون بالا با عظمتش از حال و آینده خبر داره اگر دری را یه بار کوبیدیم در باز نشد اون در را رهاکنیم شاید پشت اون در بدبختی وجود داره که خدا میدونه و ما ازش خبر نداریم 

پاسخ :

ای وای این چه حرفاییه می‌زنی؟؟؟
ببخشید ولی بذار رک بگم، با این حرف‌ها نمی‌تونی از خودت سلب مسئولیت کنی. فعلا تو وارد این دنیا شدی و مطمئن باش بدون خواست خدا چیزی اتفاق نیفتاده تا حالا و از این به بعد هم نمیفته. و خدا هم آفریننده‌ی شر نیست، اگه می‌دونست هیچ خوبی و نیکی و نکته‌ی مثبتی در زندگی تو نیست، نمی‌آفریدت.
حالا که اینجایی یعنی خدا یه هدفی برات متصور بوده. به‌جای اسم گذاشتن رو خودت و آیه‌ی یاس خوندن، پاشو ببین چه کاری از دستت برمیاد. من که میگم لازم نیست الان واسه خودت هدف بزرگ بذاری، فعلا سعی کن یه‌کم حال و هوای محیط زندگیتو عوض کنی. کوچکترین کارهایی که از دستت برمیاد رو انجام بدی. برای خودت یا خانواده‌ت. مطمئن باش احساس مفید بودن کم‌کم خودش موتور محرکه‌ت میشه. افکار منفیت رو دور بریز. به نظرم غول این مرحله‌ی اول کنار گذاشتن تنبلی و افکار منفیه.
:))
دختر تنها
۱۱ شهریور ۹۷ , ۰۱:۰۷
ممنون از راهنماییت حرفات خیلی ارومم کرد 
الان من یه مشکل اصلی تو زندگیمه یکی اینکه 3ساله بیش از اندازه وابسته به اینستاگرام و فضای مجازی شدم و واقعا یه ربع اینترنت قطع بشه مثل دیوونه ها زار زار گریه میکنم چطور کنار بزارمش؟؟
و مشکل بعدی اینکه واسه کوچکترین کار حتی آب خوردن باید خانواده ام نظاره گر باشه و به قول خودمونی بهم بگن این کارا بکن این کارا نکن با این چیکار کنم 
حتی تنبلی هم بزارم کنار این امرو نهی دست و بالم را بسته
هر چی باشه شما هم مثل من دختری میتونی کمکم کنی مثل یه خواهر نداشته دوست دارم ممنونم بازم با حرفات راه زندگی را نشون بدی

پاسخ :

خب من برام عجیبه خانواده‌ای که رو آب خوردن تو نظارت دارن، چطور روی استفاده‌ت از فضای مجازی نظارت نداشتن!
من مشاور نیستم، این کاملا روشنه و تو و خانواده‌ت هم نیاز به مشاور داری، این هم حدس منه. اول خودت در مورد اینکه این مشکل رو داری و می‌خوای که دیگه نداشته باشی با خودت به نتیجه برس و بعد اگه والدینت متوجه این مشکل نیستن، سعی کن اونا رو هم متوجه کنی که یه جای کار میلنگه. اگه اونا هم به وجود مشکل واقفن که راحت‌تره. ازشون بخواه کمکت کنن تا کم‌کم مثل بچه‌ای که تازه داره راه میفته همه‌ی کارها رو دونه دونه تجربه کنی و تو این راه از یه مشاور هم راهنمایی بخواین.
بعد هم چند سالته؟ درس هم می‌خونی؟
دخترتنها
۱۱ شهریور ۹۷ , ۰۹:۲۶
من چند ماه دیگه سی ساله میشم لیسانسم را گرفتم تمام عمرم را با دلسوزی بیش از حد خانواده ام توی هپروت بزرگ شدم والا مشاوره که نیاز داریم  مشاوره ساعتی صد هزار تومان کی میتونه بره 
بزار کمی از  زندگیم بگم من یک ساله بودم که مادرم دچار یه وسواس فکری وحشناک شد که تقریبا توی همه چیز حساس شد من زیر دست مادری به شدت حساس بزرگ شدم که همیشه باید با امر و نهی کاری را انجام میدادم یا حتی اکثر کارام را خودش انجام میداد 
بعد از اتمام درسام کار پیدانکردم و بعد از فوت پدرم تقریبا تنهایی بیشتر قالب شد و برای پر کردن تنهایی رو اوردم به فضای مجازی اوایل فقط در حد یه ساعت در روز بود ولی کمکم این فضای مجازی تبدیل شد به زندگیم و به نوعی وابستگیم بهش حیلی زیاد شده مادرمم که میدید وقتی سر اونم راحت ترگاهی اوقات خودش هم کنارم بهش سرگرم میشد مثل تلویزیون
ولی الان هردومون خسته شدیم ولی نمیتونیم خودمون را نجات بدیم 
هر دومون میدونیم به مشاوره نیاز داریم ولی با یه جلسه که مشکلمون حل نمیشه پولش زیاده 
از طرفی هم همون سوختن و ساختن پیش گرفتیم 

پاسخ :

من واقعا نمی‌دونم چی باید بگم، چون تجربه‌ای ندارم.
ولی می‌دونم همونطور که اعتیاد کم‌کم ایجاد میشه، بریدن ازش هم به تدریج باید باشه.
حالا مشاور نه، ولی در مورد مشکلتون تو همین نت سرچ کنین شاید راهنمایی‌های خوبی داشته باشه :))
دختر تنها
۱۱ شهریور ۹۷ , ۱۱:۱۸
باشه ممنونم که پای دل و دلم نشستی و باحرفات کمکم کردی 
برام دعا کن واقعا خیلی حسرت تو زندگیم دارم 
حسرت یه زندگی اروم یه همراه و یه همسر که بهش تکیه کنم یه بچه که بشه همه زندگیم از تمام هم سنی هام عقب افتادم من تکیه گاهم باد بوده که افتادم از پشت 

پاسخ :

خواسته‌های معقولی داری، امیدوارم خیلی به موقع بهشون برسی.
تو هم برای من دعا کن لطفا :)
دختر تنها
۱۱ شهریور ۹۷ , ۱۲:۳۹
خدا از دهنت بشنوه 
چشم حتما من شما را ندید خیلی دوست دارم 
نوشته هات نگاهت به زندگی خیلی جذاب و دلنشینه
موفق باشید 

پاسخ :

خیلی ممنونم :)))))
لطف دارین به من 💚💚
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan