مونولوگ

‌‌

در لحظه...

بلاتکلیفی!
مرگ پیرمرد همسایه!
کلاس نادلچسب!
اعتماد به نفس پایین!
تولد داداش و بی‌پولی بنده!
باز هم بلاتکلیفی و انتظار!
غر غر غر...

برای خودم

دارم میرم محضر، وکالت سرویه رو بگیرم برای کارای مدرکش. خودش پس‌فردا برمیگرده... گفتم سه ماهه بارداره؟ گفتم چهار ساله عقد کرده و چهار ماه پیش عروسی کرده؟ گفتم ۱۴ تا بچه میخواد؟ گفتم خودش تک‌فرزند بوده و خیلی تنهایی کشیده؟ گفتم دوست داشت مثل من، پنج تا خواهر و برادر داشته باشه؟ گفتم معلوم نیست دیگه ببینمش یا نه؟ گفتم دوست دارم برم خونه‌شو ببینم؟ گفتم تو دانشگاه با هم مثلا دوست صمیمی بودیم؟ گفتم اکیپ شش نفره‌مون رو؟ گفتم کبری هم امروز فرداست که برگرده بره؟ گفتم لیلام به زودی میره یه شهر دیگه واسه کار؟ گفتم مریمم عید عروسیشه و بعد اونم میره وطن؟ گفتم فاطمه هم مثل من بلاتکیفه؟ گفتم اکیپمون داره از هم میپاشه؟ گفتم هرکی یه وری رفته؟ گفتم زندگی آدمو مجبور میکنه از علایقش جدا بشه؟ گفتم راحت کنار میام با جبریات زندگی؟ گفتم واسه محک زدن خودمم که شده، گاهی وسط یه کار دلچسب ولش میکنم؟ گفتم به این میگن خودآزاری؟ گفتم من قبول ندارم؟ گفتم بلاتکلیفم؟ گفتم کاش این بلاتکلیفی تموم بشه؟ گفتم اینا رو به هیشکی! نگفتم؟ گفتم دوست ندارم بگم؟ گفتم دوست دارم هیچکس اینجا رو نخونه؟ گفتم زمان بلاتکلیفی رو حل میکنه؟ گفتم خوب میشم؟ گفتم حوصله‌ام برمیگرده؟ گفتم خیلی وقته حرم نرفتم؟ گفتم دوست دارم خواهرانه بریم؟ گفتم دوتاشون وقت ندارن؟ گفتم واسه داداش نگرانم؟ گفتم امشب شونزده ساله میشه؟ گفتم کیک گوشت پختم؟ گفتم همه دوست داشتن بجز خودم؟ گفتم گوشت‌چرخ‌کرده فقط به درد کباب میخوره؟ گفتم از بوی عطر و کرم خانم کناری اذیت میشم؟ گفتم همیشه برای همه خنثی بودم؟ خیلی شسته رُفته و بی تغییر؟ گفتم همه منو غیر از اونی که هستم میبینن؟ گفتم هیچ‌کس تو دنیا هیچ‌کس دیگه‌ای رو نمیشناسه؟ گفتم دوست دارم جوری که میخوام باشم ولی نمیشه؟ گفتم هرکی یه جایی رو لازم داره تا توش چرت و پرت بگه؟ گفتم خلاصه‌نویسی‌م خیلی بده؟ گفتم مشکل انشاهام طولانی بودنشون بوده؟ گفتم حرف‌های تلنبار شده‌ام دهها برابر اینهاست؟ گفتم بنظرم همه همینقد حرف دارن ولی گوش ندارن؟ گفتم نمیخوام خونده بشم تا راحت هرچی خواستم بگم؟ گفتم کلا از عطر بدم میاد؟ گفتم دوست دارم اون نامه که باید به خودم بنویسم تا ده سال بعد برای خودم ایمیل بشه رو بنویسم ولی نمیدونم چه حرف قابل عرضی برای خودِ سی‌وسه‌ساله‌ام دارم؟ گفتم دوست داشتم یه پست بنویسم که مثل سرعت‌سنج ماشین افکار لحظه‌ایم رو پیاده کنم؟ گفتم به هیشکی جز خودم دروغ نمیگم؟ گفتم میخوام برم موج‌های آبی، ولی باید صرفه‌جویی کنم؟ گفتم بعضی از جملات رو حذف کردم؟
نمیدونم حق دارم این خزعبلات رو منتشر کنم یا نه. نمیدونم بار این جملات مثبته یا منفی. نمیدونم کی روزمره‌نویسی رو باب کرده اصلا. نمیدونم روزمره‌نویسی به کسی هم کمک کرده یا نه. نمیدونم به چه تعداد آسیب زده. نمیدونم اینکه اولش میگیم توصیه نمیکنم بخونین، یا نخونین یا برای خودم یا هرچی، از مسئولیتمون چیزی کم میکنه یا نه. نمیدونم من در قبال وقتی که اینجا از بقیه تلف میشه هم مسئولم یا نه؟ نمیدونم آزادی بیان خوبه یا نه. نمیدونم چرا همه انقد آزادی‌های روزافزون میخوان، درحالی که زندگی رو خیلی سخت‌تر میکنه. نمیدونم اصلا این متن رو منتشر میکنم یا نه.

به وقت صبح یکشنبه دوازده دی نود و پنج
  • ادامه مطلب
Designed By Erfan Powered by Bayan