امروز یه آشنا تو ایستگاه اتوبوس دیدم. احوالپرسی کرد و از اوضاع درس! و کار و زندگی و حتی از خواهرم و اوضاع درس و کار و زندگیش پرسید و منم جواب دادم. جالبه که بعد از این همه سال یادش بود من چی خوندم و خواهرم چی خونده! و من نمیدونستم این چیزا رو در موردش. ازش پرسیدم و گفت ادبیات عرب خونده و من ذوقزده گفتم وای چه رشتهی خوبی *_* منم دوست داشتم ادبیات عرب بخونم. اتوبوس اومد و رفتیم سوار بشیم، من تعارف کن ایشون تعارف کن. آخر هم ایشون افتاد جلو. اومد کارت بزنه، یه دونه زد، دستش رو گرفت دومی رو بزنه که من با اصرار هی دستش رو پس میزدم که نه! نزن!!! بعد دیدم میگه میخوام واسه خواهرم بزنم 😂😂😂 البته برخلاف همیشه اصلا آب نشدم برم تو زمین! خب سوءتفاهم (سوءتعبیر یا چی؟) پیش میاد دیگه! من اصلا همراهش رو ندیده بودم، تو اون مدتی که ما حرف میزدیم کجا بود؟ خب شما بودین چی فکر میکردین؟ چرا باید دو تا کارت بزنه؟ قبلا اگه بود بابت این رسوایی خودمو از شیشهی پهن عقب BRT پرت می کردم بیرون که ماشین پشت سری لهم کنه، ولی گویا بزرگ شدم دیگه :) البته شخصیت آروم و مهربون ایشون هم تو احساس خجالت نداشتن من بیتاثیر نبود.
+ امشب، فردا، امسال، قراره چی قربانی کنیم؟ چیزی انتخاب کردیم واسه قربانی؟
از التماس دعای عرفه که فک کنم گذشته، ولی کلا تو دعاهاتون فراموشم نکنین بیزحمت :)
+ امشب، فردا، امسال، قراره چی قربانی کنیم؟ چیزی انتخاب کردیم واسه قربانی؟
از التماس دعای عرفه که فک کنم گذشته، ولی کلا تو دعاهاتون فراموشم نکنین بیزحمت :)
- تاریخ : سه شنبه ۳۰ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۷ : ۲۹
- نظرات [ ۱۴ ]