فقط میتونم نفس عمیق بکشم و امیدوار باشم زودتر بخوابن.
متاسفم که نمیتونم مکنونات قلبیم رو پنهان کنم. نمیتونم جلوی بیاعتناییم رو بگیرم. حرفاش با خلوص بالای نود درصد شامل جملات "اییییی خدا! عجب عقلی دارین شما!" "کی بشه که شما به من برسین!" "به خدا، هیچی نمیفهمین! به اندازهی سر سوزن عقل ندارین!" میشه. اینا حرفای معمولیش هستن و در حالی زده میشن که با کسی بحث جدی نداره. گرچه لحنش گاهی به شوخی میزنه، اما کاملا مشخصه شوخی نمیکنه و این اعتقاد واقعیشه که تنها کسی که همه چیز رو میفهمه خودشه! این عصبیم میکنه. بقیه، من جمله مامان و هدهد و دایی طاهر سعی کردن با انواع استدلالها ثابت کنن که اشتباه میکنه، ولی امکان نداشت قبول کنه. اما من که در کل خاندان به بحثهای تند و آتشین معروفم تا حالا باهاش وارد بحث نشدم یا با بیتفاوتی و خونسردی ظاهری در حالی که از درون در حال فوران کردن بودم همون ب بسمالله بحث رو به طریقی بستم. بحث با همچین آدمی عذابه واقعا. دیدن اینکه با بقیه بحث میکنه هم حتی عذابم میده.
هر بار که اقوام نزدیکمون میان مسافرت پیشمون، ما بعد از مدتی متوجه میشیم که واقعا تنهایی برامون مفید بوده. خانوادهی ما گلهای که همیشه از روزگار داشته این بوده که تک و تنها تو کشور غریب افتادیم، نه خواهری، نه برادری، نه پدر و پدربزرگی، نه مادر و مادربزرگی، نه خاله، عمه، عمو، دایی و نه بچههاشون! همیشه جمعهای فامیلی رو که میدیدیم حسرت میخوردیم که ما چرا همچین جمعی نداریم؟ ولی همین که یکی از اقوام درجه یکمون میاد، بعد از اون شوق و ذوق اولیه و خوش گذشتنهای موقتی، به ماه نرسیده دلمون برای خلوت خودمون، زندگی مستقل خودمون، شادیها و ناراحتیهای خاص خودمون تنگ میشه. نه فقط بچهها، حتی مامان و آقای! و بعد خدا رو شکر میکنیم که اجازهی زندگی خودمختارانه بهمون داده. هیچکس نبوده بگه اینطوری غذا بخورین، اینطوری بپوشین، اینطوری حرف بزنین، اینطوری خرج کنین. این نعمت بینهایت بزرگیه. من بر خلاف دو تا خواهر بزرگم که میخوان تا آخر عمرشون به مامان و آقای بچسبن، همیشه تو ذهنم هست که بعد از ازدواج بریم یه شهر یا کشوری که نه خانوادهی من باشه، نه خانوادهی اوشون. من واقعا تحمل دخالت ندارم، حتی اپسیلونی!
+ بعضیها میگن بعضیهایی که مدام به کاراتون و سر و وضع زندگیتون و مدل تفریحاتتون و... ایراد میگیرن و مسخره میکنن، از روی حسادتشونه. چشم ندارن ببینن، به خاطر همین با تمسخر و ایراد گرفتن حسادتشون رو مخفی میکنن. این احساس که ممکنه این فکر درست باشه، خیلی آزاردهنده است. اگه نتونم تحمل کنم فک میکنین چی میشه؟ یه بار برمیگردم بهش میگم "باااااشه! شما خوب، روش زندگی شما خوب، لباسشویی شما خوب، یخچال شما خوب، کولر شما خوب، بچههای شما خوب، افکار و احساسات شما خوب، دخترشوهر دادن و پسرداماد کردن شما خوب، روشهای طبخ غذای شما خوب، سلیقهی کفش و لباس خریدن شما خوب، همه چیز شما خوب، ولی متاسفانه هرجور نگاه کنین و از هرکس بپرسین به گرد پای زندگی ما هم نمیرسین! چه کمی چه کیفی! حالا با خیال راحت هرچی دلتون میخواد بکوبین تو سر زندگی ما، چیزی عوض نمیشه :)" و بعد دیگه مجبور به خویشتنداری و تظاهر نیستم :|
- تاریخ : پنجشنبه ۲۵ مرداد ۹۷
- ساعت : ۲۳ : ۴۸
- نظرات [ ۶ ]