یه روسری زرد لیمویی پوشیدم. از چهار سال پیش، وقتی اون آدم بوق اونجوری خیره شده بود، دیگه نپوشیده بودمش. به نظرم ترکیب زرد و مشکی خیلی زیباست. دلم براش تنگ شده بود، حالا شاید باز تا چهار سال دیگه زرد نپوشم :)
یه دختردایی ده ساله دارم که حس میکنم یهکم شبیه منه. ظاهری نه، اخلاقی. اینکه یکی خیلی شبیه آدم باشه میتونه خیلی جالب باشه، میتونی خودتو از بیرون ببینی و چیزهای جالبی کشف کنی :)
دایی کوچیکهم اومده. مثل دفعهی قبل غافلگیرانه. به بیبی میگه "آیه دم" دم که همون نفسه (دم و بازدم)، آیه هم یعنی مادر. نمیدونم از کجا اومده این لغت، آدم یاد اون آیهای میفته که میگه "و جعلنا ابن مریم و اُمَّهُ آیَةً" :)
دایی میگه ایران از نظر لباس خیلی ضعیفه، ولی از نظر خوراکی صده! حداقل واسه من یکی الحمدلله :)
"خواهرم، عزیزم، اونجا دستشویی نیست که، یه نفر توش خوابه" هنوز دستم به قفل در نرسیده بود که اینو گفت. گفتم "عه، خوابه؟ پس چرا درو روش قفل کردین؟ :))" اومدم کنار نرگس که باز همون صدا گفت "این ردیف کلا دستشویی فرنگیه، ردیفهای بعد معمولیه" گفتم "نه، دستشویی نمیرم، مرسی :)" گفت "آها، خواهش میکنم :)" و شاید با خودش گفته دختره فضوله یا بیکار، الکی اینجا میچرخه! نمیدونه من علاقه دارم درهای بسته رو باز کنم ببینم چرا بستنشون :)
- تاریخ : جمعه ۱۹ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۳ : ۳۳
- نظرات [ ۱۰ ]