داییم، همیشون که الان با مادربزرگم از پاکستان اومدن، حدود دو سال قبل یه مشکل عجیب براشون پیش اومد، شب خوابیدن و صبح بیدار شدن و دیدن که هیچ حرکتی نمیتونن بکنن. نه دست، نه پا، نه سر و گردن، نه انگشتها و نه هیچی. در حالی که شب قبل سالم بودن صبح ناتوان کامل از خواب بیدار شدن. رفته بودن بیمارستان و اونجا بهشون گفته بودن که بعد از سرماخوردگی چند وقت قبلشون عفونت وارد خونشون شده. من نمیدونم واقعا ممکنه سپسیس باعث همچین چیزی بشه یا نه، ولی علتش هرچی که بود این اتفاق افتاده بود. از اون موقع تحت درمان بودن تا اینکه بعد از مدتی تونستن اختیار کمی تو کنترل عضلاتشون به دست بیارن و مثل بچهی سه ماهه گردن بگیرن! بعد از مدتی هم کنترل دست و پا و بعد نشستن و بعد ایستادن. تا چند روز قبل از اینکه بیان سمت ایران هم با عصا راه میرفتن. الان موقع راه رفتن به طرز عجیبی راه میرن و میلنگن. دستشون هم رعشهی دائمی داره. یه بچهی یک ساله رو هم نمیتونن حتی بغل کنن. خلاصه همچنان نیمهناتوان! هستن.
از وقتی اومدن اینجا گاهی تا پارک نزدیک خونهمون (فاصله سه کیلومتر) پیاده میرن و برمیگردن. دیروز عصر که بقیه رفتن شیرینیخوری من هم با دایی رفتم پیادهروی. تجربهی جالبی بود. بعضیها خیلی عجیب به آدم نگاه میکنن. بعضیها خیییلی عجیب به آدم زل میزنن! بعضیهام خیلی عجیب به من نگاه میکردن!!! چون منو که روزی چند بار از جلوشون رد میشم میشناسن. اینکه یه نقص توجه بقیه رو جلب کرده بود حس بدی نبود برای من، ولی عجیب بود. چرا دیدن یه آدم که میلنگه باید نگاه منو جلب کنه؟ چرا بهش زل میزنم؟ چرا دوست دارم نگاهش کنم؟ چرا برام سؤاله که این دختره چرا کنار این آدم راه میره؟ با هم چه نسبتی دارن؟ چرا زلللللل میزنم؟؟؟؟؟
- تاریخ : شنبه ۱۳ مرداد ۹۷
- ساعت : ۱۹ : ۰۹
- نظرات [ ۷ ]