انقد "ابد" "ابد" کرده که یادم رفته اسم اصلیش چی بود! ابوالفضل؟ به اسمش آلرژی پیدا کردم، وقتی اسمشو میاره انگار میکنم هیچی نشنیدم! از روی اون حرفاش پرش میکنم. یه بار فقط نصیحتش کردم که با خانوادهش صحبت کنه زودتر کلک قضیه رو بکنن برن سر خونه زندگیشون. اینجوری معلق معلوم نیست چی بشه. عصبانی شد که من خودم بیشتر از همه میفهمم چی برام خوبه چی بد! دیگه چیزی نمیگم!
این روزها هدهد هم داره جهیزیهشو میخره، البته آقدوماد میخره. بهش میگم "چرا چرخگوشت خریدی؟ مگه ما خودمون سالی چند بار از چرخگوشتمون استفاده میکنیم که تو لازمت بشه؟ چرا توستر خریدی؟ تو که اصلا ازش استفاده نمیکنی! چرا سرویس چینیت رو هیجده نفره خریدی؟ سرویس چینی که اصلا استفاده نمیشه، مطمئنم فقط از آرکوپالت استفاده میکنی!" میگه "چیه؟ نکنه توقع داری برم دو تا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا استکان بخرم، دو نفری بریم خوش و خرم زندگی کنیم؟ اینا وسایل زندگیه دیگه، یعنی سالی یک بار نمیخوام یه گوشت چرخ کنم؟ سالی یک بار هم نمیخوام پیتزا بپزم؟" چمدونم والا! انشاءالله که خوشبخت بشن.
روپوشمو گذاشتم تو درمانگاه اون شهر دیگه، از اون هفته هم یادم رفته یکی برای اینجا بخرم. الان واسه فردا چیکار کنم من؟ :| دوستم میگه از روپوشهای اضافهی همونجا بردار بپوش. وسواس نیستم، ولی یهجورایی دلمم نمیاد. با خودم میگم یعنی کسی هم تا حالا روپوش منو پوشیده؟ فقط همینقد هست که روپوش من تن خیلیهاشون نمیشه! خدا کنه فردا دکتر نیاد اصلا. قرار بود بره تهران اعتراض، نمدونم قرارش اوکی شد بالاخره یا نه!
- تاریخ : يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷
- ساعت : ۲۳ : ۵۱
- نظرات [ ۱۴ ]