مونولوگ

‌‌

‌‌



اول که خانم ص از داداشش گفت، تو مغزم یه چیزی شبیه هنگینگ اتفاق افتاد. می‌گفت دیشب سیب‌زمینی سرخ‌کرده و سوسیس داشتن، داداشش نصف شب برگشته خونه و با دیدن غذا عصبانی شده که من پریشب سیب‌زمینی و جیگر خوردم، تا یک هفته نباید غذای تکراری بخورم! و بعد مامانشو کشونده برده تو آشپزخونه که یالا غذای منو بپز! و لیوان آب نیم‌خورده‌ش رو روی مامانش خالی کرده! میگه به مامانم میگم مگه بی کس و کاری؟ چهار تا داداش داری، بهشون بگو که پسرت روت دست بلند می‌کنه! اینو بنشونن سرجاش! این در حالیه که پدر خانواده هنوز زنده است! از هر طرف که نگاه می‌کنم جز وحشتم نمی‌افزاید! خدایا به این هم میگن خانواده؟؟؟ حالا اون پسره، اصلا پسر نیست خره! ولی خوب دخترا چی؟ چهار تا دختر داره، یکیش ازدواج کرده، یکیش همین خانوم صاده که مجرده و فک کنم سی و پنج رو داشته باشه، یکی دیگه‌شون سرپرستاره، یکی دیگه‌شونم بیکاره. مادر به این سن رسیده هنوز همممه‌ی کارای خونه رو خودش می‌کنه! جل‌الخالق! عجیب‌المخلوق! و تازه فرزندان از والدین شکایت هم دارن که "مگه اینا چیکار برامون کردن؟ یه نون و آب بهمون میدن؟ اونو که همه‌ی پدرمادرا میدن!" البته فک می‌کنم علت اصلی نارضایتی دخترها اینه که پدر و مادرشون بداخلاقن و در امر ازدواجشون هم کوتاهی کردن و خواستگارها رو با انواع سخت‌گیری‌ها و دلسوزی‌های با و بی مورد پروندن و الان تو این سن فقط دلسردی براشون گذاشتن. جوری که خانوم ص میگه با کل فامیل قطع رابطه کرده و حتی نوروز هم نه کسی میره نه میاد! ولی خیلی خیلی شدید دلم برای اون مادر می‌سوزه. الان به جای اینکه بشینه به ثمرات زندگیش نگاه کنه، باید فقط بشوره و بسابه تا بچه‌های سی چهل ساله‌ش برن سر کار و بیان خونه و غذا بخورن و سرکوفت بزنن و اگه غذا به دلشون نچسبید کتک بزنن و غذا رو رو سفره چپه کنن و... وای! مگه ممکنه؟ اون مادر چطور می‌تونه اینجوری زندگی کنه؟ اصلا دلیلش برای ادامه‌ی زندگی چیه؟ خدایا! خواهش می‌کنم من از این آینده‌ها می‌ترسم، قراره اینجوری بشه منو قبلش ببر که به خوشی‌های قبلش هم نرسم حتی!

اینا هنوز هضم نشده بود که یه مرد سی و یک سال و سه و نیم ماهه با باباش اومد برای تشکیل پرونده. بهش می‌گفت حاجی. یه مرد پیر فرتوت. پسرش خیلی اعصاب ناآرامی داشت، سر یه موضوعی عصبانی شد و از کلینیک زد بیرون، باباش صداش زد، اونم یه فحش خیلی رکیک بهش داد و رفت! و باباش پشت سرش صدا می‌زد "آقا بهروز!" زمین که دهن باز نمی‌کنه این وقتا، ما هم که پوستامون کلفت شده! آخر هم پیرمرد رفت نمی‌دونم به چه ترفندی پسش آورد.


من سابقا خیلی بحث داشتم با مامانم، و الان هم کم و بیش دارم. ولی حتی تو بحث‌هامون "تو" نگفتم بهشون. می‌دونم مقایسه خیلی بده و می‌دونم بخاطر روح سرکشم و بخاطر مطیع نبودنم و بخاطر اینکه با این کارها بارها دل مامانمو شکستم میرم به قعر جهنم، ولی خدایی اینایی که دارم می‌بینم قراره کجا برن؟ متأسفانه طبع من از آتشه! بیشتر از هزار دفعه توبه‌ی قطعی و مصمم کردم که دیگه جواب مامانمو ندم، هی میگم اصلا لازم نیست بهشون بگم که نظر و سلیقه‌م چقدر باهاشون متفاوته، حتی لازم نیست روی حرفی که صد و یک درصد مطمئنم درسته اصراری بکنم، ولی نتیجه‌ش فقط این شده که از بحث هر روزه رسیدیم به بحث‌های ماهانه، ولی همچنان دلشون از حرفام میشکنه. رابطه‌ی من و مامانم خیلی صمیمی و عاطفیه، می‌تونم بگم بیشتر از همه‌ی بچه‌هاشون، ولی هرچقدر تو بقیه‌ی چیزا خوبم و مامان و آقای هم همیشه میگن، تو این موردِ جواب دادن به مامان بدم. بزرگترین حسرتی که دارم تو زندگیم همینه. می‌دونم که مامان منو نمی‌بخشن، می‌دونم. هرچقدر هم خوبی کنی با یه جمله همه‌ش دود میشه میره هوا. اگه خدا بهم بگه کدوم گناه رو دوست داری از زندگیت محو کنم، میگم همین. به حدی ترک این کار برام سخته که اگه خدا بگه تنها راهش اینه که لالت کنم، قبول می‌کنم. اگه بگه خنگ‌ترین آدم دنیا میشی که هیچ نظری نداره که بخواد با کسی اختلاف نظر داشته باشه قبول می‌کنم. خاک بر سر من، حقیقتا خاک بر سر من.


+ نمی‌دونم نوشتن این پست چقدر اشتباهه، ولی سر دلم قلنبه شده بود و نمی‌دونستم چیکارش کنم.


س _ پور اسد
۲۱ ارديبهشت ۹۷ , ۰۲:۲۶
سلام ... 
علیکم بالقرآن:
 وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...... 
-فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً.
-(83 بقره)
-(36 نساء)
-(151انعام)
-(23اسراء)
-(15احقاف)
- (8العنکبوت)
-(14لقمان)
وفقکم و ایانا

پاسخ :

سلام
چی می‌تونم بگم جز اینکه بارها خوندم و احسان هم کردم، ولی بعد زدم خرابش کردم.
شاخه سیب
۲۱ ارديبهشت ۹۷ , ۰۳:۴۰
سلام.الان خوابم میاد،مخم نمیکشه فردا عصر میام نظر اصلیمو میذارم. فقط کامنت بذار یادم بنداز.
ممنون

پاسخ :

سلام، نصفه شبی چرا بیدارین؟
برگ سبز
۲۱ ارديبهشت ۹۷ , ۰۹:۳۸
:/
تو از من که خیلی بهتری 
خجالت کشیدم راستش 

پاسخ :

فک نکنم مقایسه صحیح باشه! هرکی باید خودشو فقط با اون نمونه‌ی کاملی که معرفی شده بسنجه، همون "و لا تقل لهما اف"!
^_^ khakestari
۲۱ ارديبهشت ۹۷ , ۱۵:۲۵
وای خدای من
حالم بد شد باخوندن رفتارها
منم گاهی بد حرف میزنم...یعنی میدونی عصبی که میشم دیگه می افتم روی جیغ جیغ :| البته کلا بای دیفالت تُنِ صدام خودش بلند هستاااا

پاسخ :

تازه رفتارها به اون شدتی که بودن رو ننوشتم!
آره، بای دیفالتو می‌فهمم!! مشکل ما همینه نتونستیم حتی همینقد رو خودمون مسلط بشیم که از بای‌دیفالت دربیایم :(
^_^ khakestari
۲۱ ارديبهشت ۹۷ , ۱۷:۱۹
این بای دیفالت هم راه حل داره خب
باید ریست کنیم :))

پاسخ :

ریست کنیم که تمام تغییرات برمی‌گردن به بای‌دیفالت :|
^_^ khakestari
۲۱ ارديبهشت ۹۷ , ۱۹:۲۷
چه سوتی شیکی دادم :))
این همه مدت برات نظر نذاشتم حالا در اولین نظر این سوتی....

خب باید یک اپشن موجود باشه که بشه همون ریست فکتوری رو تغییر داد
که بشه بای دیفالت رو عوض کرد

پاسخ :

:))))

میشه، میشه.
شاخه سیب
۲۲ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۵۵
سلام.خیلی کار داشتم وقتی بچه ها بیدارن نمیتونم انجامشون بدم. ببخشید دیر شد دیروز خونه نبودیم.
الان دقیقا از این که اظهار نظر میکنی ناراحتی یا از مدل اظهار نظرت جلوی پدر و مادرت؟

پاسخ :

اوه اوه! تا ساعت سه نصف شب کار می‌کنین :/
شما ببخشید :)

جلوی پدر و مادر نه، فقط مادر. من هر طوری اظهارنظر کنم اگه مخالف نظر مامان باشه ناراحت میشن، حتی اگه ملایم و آروم و منطقی باشم که اغلب منطقی هم هستم. بنابراین باید کلا از اظهار هر نظر مخالفی خودداری کنم. اما این هم منو ناراحت و عصبی می‌کنه و برام بی‌نهایت سخته. چون نمی‌تونم حرفی داشته باشم و نزنم. زیر بار حرف زور، بی‌منطق، ظلم و از این چیزا نمی‌تونم برم. اما وقتی مقابل مامانم حرف می‌زنم هم بعدش ناراحت میشم که چرا ناراحتشون کردم.
شاخه سیب
۲۲ ارديبهشت ۹۷ , ۱۴:۵۸
خب پس اگه مطمئنی که حرفشون غلطه چشم بگو بگو کار خودتو بکن.
دقت کنی توی آیه قرآن(و لا تقل لهما اف) اول میگه بهشون حرفی نزنید که مفهومش کمترین طرد باشه. درمامانت حتی با حرف درست و خوشگل ناراحت میشه.نگو.ولی کار خودتو بکن. از طرفی برای این که یه وقت به کارت ایراد نگیره نا میتونی خوبیاهای مادرتو بهش بگو. این حس که دخترم من و میخواد نیاز مادرته. برای همین میگه حرفمو بول کن. خب نیازشو این جوری برآورده کن که خوبیهاشو بهش بگی. با گفتن خوبی هاش این حس بهش منتقل میشه که دختر منو قبول داره. همین.
توی رابطه با مادرت فعال عمل کن نه منفعل! 
الان تو منفعلی اما اگر نیاز مادرتو بشناسی و اونو به روش درست برآورده کنی فعال عمل کردی.

پاسخ :

چقد غلط املاییییی! :))))) فک کنم خیلی خسته‌این! خداقوت :))

یه مشکلی که هست و من تازه فهمیدم اینه که عدم توافق ما بر مسائل معنیش این نیست که یکیمون اشتباه میگه. هردو از دید خودمون درست میگیم. اتفاقا من خیلی زیاد شبیه جوونی‌های مامانمم! مامانم خیلی زبل و کاردرست بوده (و البته هست) و همیشه هم حرفش رو به کرسی می‌نشونده. حالا منم همونقد سرتقم و دوست دارم حرفم رو به کرسی بنشونم. بقیه برام مهم نیستن، ولی با مامانم که بحث می‌کنم خودم ناراحت میشم.
اینکه بگم چشم و کار خودمو بکنم که اصلا امکان نداره، اصلا توهین محسوب میشه از نظر مامان. گاهی که این کارو کردم مامان میگن "منو مسخره می‌کنی؟" و خوب راست هم میگن، منم باشم همین فکرو می‌کنم. ولی اینی که گفتین از انفعال دربیام و فعال بشم نکته‌ی خیلی جالبی بود. چندین بار دیدم که خیلی خوب تو مواقع عادی که هستیم و بحثی نداریم، می‌تونم زبون بریزم و خیلی کارها رو به نفع خودم پیش ببرم. الان که فک می‌کنم نباید راجع به اختلاف سلیقه‌هامون مستقیم حرف بزنم، باید اونا رو به عنوان حاشیه‌ی مسائل خوشایند دیگه حلشون کنم :))
از هم‌فکری‌تون خیلی خیلی ممنونم :) خدا خیرتون بده :)
شاخه سیب
۲۲ ارديبهشت ۹۷ , ۱۴:۵۹
اون شب تا اون موقع بود. هر شب این طور نیست. اون موقع هم خسته بودم اومدم نشستم.اومدم وب.

پاسخ :

#مادر_شدن_چه_سخته!
شاخه سیب
۲۲ ارديبهشت ۹۷ , ۱۶:۵۱
برام مهم بود بگم و ممکن بود بعدا نشه عجله کردم بدون ویراش فرستادم!
بیشتر شبیه فوشه کامنتم از بس غلط غلوطه!خخخخخخ

پاسخ :

خیلی بسیار تشکر از همفکری‌تون :))
چه فوشای خوبیه پس😅😅
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan