+ امروز به خاله زنگ نزدین؟
- چرا صبح زنگ زدم.
+ خووب! چی میگفتن؟
- هیچی
+ ...
- باز دیروز مردمو قتل عام کردن!
+ عه! (بروز نمیدهد که از قبل خبر داشته است)
- یه جایی که تذکره میدادن رو منفجر کردن.
+ ...
_ زن، بچه، مرد...
+ نگفتن کجا بوده؟
- نزدیک خونهی اون یکی خالهات.
+ ...
- ...
+ البته من که تذکره دارم، لازم نیست برم اونجاها!
- 😒
+ چرا اینجوری نگاه میکنین؟ من دارم روزها رو میشمرم که ببینم بالاخره بهم زنگ میزنن یا نه!
- انشاءالله که نمیزنن!
+ مامااااااان! مگه قرار نشد که بگین هرچی صلاحمه؟
- 😒
+ بگین خدایا، من مامانشم، تو خداشی؛ هرچی تو صلاح میدونی!
- خدایا! من مامانشم، تو خداشی؛ هرچی تو صلاح میدونی!
+ :))))) [و از ته دل شاد میشود :)))))]
* امنیت هر روز بدتر از دیروز میشه، منم جرأت نمیکنم هیچ خبری رو تو خونه بخونم، مبادا بعدا به ضررم تموم بشه :||
* هفتهی پیش هم ده دوازده نفر مسافر بین شهری رو وسط راه پیاده کردن و به جرم شیعه بودن به رگبار بستن! اینا فک کنم طالب بودن. اینو که اصلا جرأت ندارم تعریف کنم :||
- تاریخ : دوشنبه ۳ ارديبهشت ۹۷
- ساعت : ۱۸ : ۱۷
- نظرات [ ۱۶ ]