راستش رو بخواید من آدم سمجیام. نه تو همه چیز، که تو هر چیزی که بخوام. رانندگی جزء اوناس. ولی الان مثل یه جوی آبم که به سد برخورد کرده نه سنگ! من یه ترس خیلی قوی از کشتن تو وجودم دارم که هر وقت پشت فرمون میشینم میاد سراغم. منظورم از هر وقتی که میگم، هر هفت هشت ماه یک باره که با اصرار خیلی خیلی خیلی زیاد من، آقای راضی میشن منو ببرن یه جای خلوت تا یه کم با گاز و کلاج و ترمز ور برم! این ترس وحشتناک جرئت رو ازم میگیره، اون جسارتی که بیرون ماشین داشتم رو دود میکنه میبره هوا! چون مدام به این فکر میکنم که اگه بزنم یکیو بکشم، دیگه راه جبرانی وجود نداره. خانوادهی اونا و خانوادهی خودمو نابود کردم رفته! اونا که معلومه، چون عزیزشون رو از دست دادن، ما هم که چون هیچکدوم گواهینامه نداریم، بدبخت میشیم. یعنی فقط من نیستم که گیرم، بابام هم بخاطر داشتن ماشین بدون گواهینامه گیرن. ماشین هم با اینکه بیمه است ولی به رانندهی بدون گواهینامه که بیمه چیزی نمیده. خلاصه اینکه تا حالا تو هیچی مثل رانندگی خنگبازی درنیاوردم. آقای هم که الحمدلله از اولی که میشینه کنارم تا آخر، یه بند میگه "اگه اینقدی که تو نشستی پشت فرمون یه پسر نشسته بود، صد دفعه راننده شده بود!" یا "من نمیدونم فکر شما (دخترا) چجوریه که یاد نمیگیرین؟" و من هزار دفعه گفتم که "آقاااای! اینکه داداشام همون دفعهی اولی که پشت فرمون نشستن مثل شوماخر رانندگی کردن (و واقعا کردن) به من هیچ ربطی نداره! شما باید منو خنگترین آدم دنیا در نظر بگیرین و هیچ توقع نداشته باشین منم مثل اونا باشم :|" ولی آقای همچنان با تأسف و تحسر نگاه میکنن و تازه هی هم میگن "چرا زنهای مردم بلدن و شما بلد نیستین؟" یعنی انتظار دارن یاد بگیرم ولی از رو هوا و بدون تمرین!
و مامان! مامان سرسختترین مخالف رانندگی من هستن و نظرشون اینه که خانوما رو چه به رانندگی؟ "اون روز ندیدی اون خانومه تصادف کرده بود؟" یه طرف تصادف رو میبینن که خانوم بوده، اون طرفشو نمیبینن که آقا بوده :| روزی هزار تا تصادف میشه نمیگن چرا این آقایون انقد بد رانندگی میکنن، تا میبینن راننده خانومه (ولو مقصر باشه) سریع میگن خانوما رو چه به رانندگی؟
هدهد و عسل هم اون وقتی که من اصلا تو باغ آموزش رانندگی نبودم، رفتن آموزشگاه و دورهشون رو هم کامل کردن، بعد از اون یه دو سه باری با آقای رفتن دور دور، ولی اشتباهات جزئی و حرفای آقای، درجا از دور خارجشون کرده! یعنی بعد از اینکه آقای دعواشون کرده، دیگه اصراری نکردن که دوباره امتحان کنن! الان همینا شدن جزء مخالفین من :| میگن "میری میزنی یه جایی، ماشینو داغون میکنی، بعد اونوقت میتونی جواب آقای رو بدی؟"
باز داداشام یه کم بهترن، چون میدونن تنها چیزی که تا حالا توش بیاستعدادی از خودم نشون دادم همین بوده، خیلی خنگیمو به رخم نمیکشن! بیرون شهر که میریم چند دقیقه میشینن کنارم و راهنمایی میکنن.
من کلا از اینا قطع امید کردم. میخوام برم آموزش رانندگی، به مربی هم بگم تااااااا قیامت باید حوصله و صبر داشته باشی، چون ممکنه تا خود پل صراط بخوام برونم و در عین حال یاد نگیرم :/
+ امروز صبح انقد غر زدم و زمین و آسمون رو به هم بافتم تا بالاخره آقای راضی شدن بشینم پشت فرمون. از پارک درش آوردم و پیچیدم تو سه راه که رفتم تو جدول! حالا پای راستم روی ترمز ضرب گرفته بود و متوقف هم نمیشد! واقعا یادم نمیاد تا حالا اینجوری بیاختیار لرزیده باشم، جوری که نتونم کنترلش کنم! فقط امیدوار بودم آقای نبینه :| که ندید! نمیدونم چرا اینقدر میترسم.
- تاریخ : جمعه ۲۴ فروردين ۹۷
- ساعت : ۱۱ : ۴۶
- نظرات [ ۱۰ ]