یک عدد تسنیم هستم، با طعمِ بوگندوی گلهای بهاری، خرد و خمیر؛ صدای مرا از استراحتگاه میشنوید.
آشپزخونه رو کمابیش تکوندم، یه کیک پختم، به هدهد یاری رساندم، نهار هم عدسی :دی
ده دقیقه به بیرون اومدنم رفتم لباسامو که صبح شسته بودم از رو طناب برداشتم که هدهد از بالا صدا زد "تسنیییییم! بدووووو بیااااااا بالاااااا!" سی و دو تا پله رو دویدم، گفت "فرش از رو پشت بوم افتاده، الانه که بارون بگیره. بیا ببریمش تو خونه" به چه مشقتی فرش رو آوردیم تو و بعدش من از فرط خستگی بخاطر این روز پر از بدوبدو، پخش زمین شدم و ناخودآگاه گفتم "مامان کجایییی؟" :(( اگه مامان بودن حجم کار باز هم همین بود، ولی حجم فشار روانی نه! اینکه مغز متفکر تو باشی، تو تصمیم بگیری ظهر چی بخوریم شب چی، کدوم کار کی انجام بشه، امروز چیکار کنیم فردا چیکار، خیلی فرق داره با اینکه فقط مأمور انجام دستورات یکی دیگه باشی. الحق که مامان مغز متفکر خوبین.
کیک امروز یه دورخیز بود واسه روز مادر. میخوام شب تبدیلش کنم به کیکبستنی، ببینم اگه خوب شد و تونستم از پسش بربیام روز مادر هم همینو درست کنم. چون خانواده از خامه و شکلات خوشش نمیاد من مجبورم یه جایگزین پیدا کنم. نه اینکه دیگه خامه نزنم! بلکه در کنارش اینم بزنم که خانواده کیک خشک میل نکنن!
+ البته که روز مادر ما وقتیه که مامان از قم برگردن :)
* استراحتگاه: کلینیک/محلی که در آن کفش خود را خارج نموده و روی صندلی چهارزانو نشسته و با گوشی یا سیستم ور میروند.
- تاریخ : سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۵ : ۵۶
- نظرات [ ۱۴ ]