مامان و عمه چند دقیقه قبل باید راه افتاده باشن. صبح بلند شدم تند تند لباسهایی که مامان گذاشته بودن رو کمی اتوکاری کردم و چمدونشون رو بستم. صبحانه آماده کردم و چون دیر شده بود به دو اومدم بیرون. این شد که از فرط سرشلوغی یادم رفت با مامان یا عمه خداحافظی کنم :||| الان عمه با خودش چی فکر میکنه؟ میخوام زنگ بزنم ولی درمانگاه شلوغه و جلوی این همه آدم نمیتونم راحت صحبت کنم.
تو درمانگاه همه تو هول و ولای بستن شیفتای فروردینن، خدا رو شکر شیفتای من روزهای مشخصیه و تعطیلات رسمی هم تعطیلم :) پرستارمون که جدیدا بیشتر با هم رفیق شدیم، گفت که برای تعطیلات نوروز چند تا از شیفتاشو برم. این دفعه دیگه رودرواسی (املاشو بلدم، تذکر نمیخواد😅) رو گذاشتم کنار و گفتم شیفت پرستاری دوست ندارم، ولی میتونم از دوستام کسیو بهش معرفی کنم. اونم چه شیفتایی بود! سه روز فول، یه روز هم عصر و شب. دوتاشون هم اول فروردین و سیزده بدره!! پارسال که سال تحویل شیفت بودم و از سفرهی هفتسینش هم عکس گرفتم و اینجا گذاشتم :) یادش بخیر.
دارم به لیست کارهایی که سال آینده باید انجام بدم فکر میکنم. تا حالا برنامهی سالانه ننوشتم، احساس نیاز نمیکردم و نمیتونستم بنویسم. امسال فکر میکنم نمیشه ننویسم، اگه بنویسمشون شاید از رژه رفتن جلوی چشمم دست بردارن.
+ خدایا چنان کن سرانجام کار/تو خشنود باشی و ما رستگار
- تاریخ : دوشنبه ۱۴ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۲ : ۴۰
- نظرات [ ۶ ]