بوی خوش قهوه بد پیچیده اینجا. آخرین بار دوشنبه بود خوردم، همینجا، و بار قبلش اصلا یادم نمیاد، شاید سه چهار سال پیش. تلخ نخوردم تا حالا و هر دفعه شیر و شکر یا حداقل شکر ریختم. هرچی که شکلات تلخش خوبه، قهوه تلخش بده :/ امروز تلخ تلخ تلخه. لب نزدم ولی میدونم تلخه. بعضی چیزا لازم نیست امتحان بشن، یا حداقل دوباره امتحان بشن.
خانم ص اعصابمو خرد میکنه. گاهی به شدت ازش بدم میاد. فک میکنم یه آدم منفعتطلبه که فقط و فقط وقتی بهت نیاز داره باهات خوبه. این نیاز ممکنه همکاری باشه، ممکنه همصحبتی باشه. وقتی اخلاقش خوبه این فکرا رو نمیکنم، چون عینک بدبینی نمیزنم کلا. کار هیچکس به نظرم چاپلوسی و فرصتطلبی نمیاد مگر واضحا واضح باشه! وقتی خوبه مطمئنم که واقعا خوبه. ولی خیلی اوقات که بد میشه و قشنگ خودشو در جایگاه رئیس میبینه (که اصلا و ابدا رئیس من حساب نمیشه) و به سؤالات و انتظاراتم درست جواب نمیده حس میکنم دیروز که باهام خوب بوده بخاطر نیازش بوده. خیلی اوقات شده من نیاز به کمک یا همصحبتی داشتم ولی چنان سرد برخورد کرده که ازش بیزار شدم. صد دفعهی اول رو گذاشتم به حساب اینکه امروز حالش خوب نیست یا شاید یه مشکلی براش پیش اومده که من نمیدونم. ولی دیدم نخیر، این اتوبان یه طرفه است. گاهی از خودم عصبانی میشم که چرا جوری رفتار کردم که جوری باهام رفتار کنن که این جوری بشم؟ :|
گله از خانم ص و یه نفر دیگه تو اون یکی درمانگاه از خیلی وقت پیش سر دلم مونده بود. چه خوبه میشه اینجا غیبت کرد😅 تا نوبت بعدی و نفر بعدی خدانگهدار :)
- تاریخ : چهارشنبه ۹ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۸ : ۰۹
- نظرات [ ۱ ]